شهر مجله نیست که ورق بزنی
این مساله همواره از دیر باز وجود داشته است؛ این که پوشش بخشهایی از نمای خارجی ساختمان ها که با مصالحی تزئینی، نفیس و خاص ساخته می شود، با بخش هایی که بدون پوشش تزئینی رها می شوند همواره نوعی تضاد به همراه داشته است. شاید در معماری معاصر جهان برای این مشکل به نوع دیگری برنامه ریزی می شده؛ در طراحی شهرسازی دقیق، قسمت های بین دو بنا – که باعث دیده شدن بخش های بین دو نما می شود- به هم متصل می شود و در نتیجه چنین فضاهایی به چشم نمی خورد.
در جاهایی هم که این فضاها دیده می شوند، شاید بتوان معمارها و سازنده ها را هدایت کرد که برای این بخش ها هم مصالح قابل قبولی را به کار ببرند، در نتیجه در مدتی که این فضاها خالی باقی مانده اند، به فضای شهری لطمه ای وارد نکنند.
در طول سال های بعد از انقلاب در تهران – و ایران– برای پوشش این بخش ها از نقاشی استفاده می کردند، به این صورت که با یک زیر سازی و بستر سازی کافی می توانستند نقاشی های مختلفی را اجرا کنند. این بخش ها در طول حداقل دو دهه اول انقلاب -مخصوصا بعد از جنگ هشت ساله- با صورت شهدا آراسته شدند. ولی شاید بسیاری از اینها به علت این که از مواد و مصالح قابل توجه و مناسبی برایشان استفاده نشده بود، بعد از مدتی پوسته پوسته شد و ریخت و فضای بسیار محزونی را ایجاد کرد. چون به نظر می رسید شهدایی که به این شکل تجلیل شده اند و عمر دوباره شان در میان مردمشان ادامه پیدا کرده، بعد از این پوسته پوسته شدن، حضورشان دوباره در حال فراموشی است.
بعد از آن نمونه های خاصی – که بر اساس یک برنامه ریزی مشخصی باشد- تا مدتی در دیوارهای شهر دیده نمی شد تا این که این اواخر یک تعداد نقاشی یا موزائیک سفارش داده شده و در جاهای مختلف نقش بسته که بسیاری شان با مهارت و دقت اجرا شده اند؛ البته بیشتر نقاشی ها و کمتر موزائیک ها. اما به نظر می رسد که برای حفظ خاطره معماری ایرانی، این بخش ها با نقاشی هایی از خانه های گلی و روستایی و بناهای ابتدایی تزئین شده، به طوریک ه بیننده را در بافت شهری با تضاد مواجه می کند تا این که با یک تجدید خاطره یا ادامه دادن به یک نوستالژی وغم غربت از معماری قدیمی همراه کند.
ساختمان هایی را با مصالح جدید در کنار هم می بینیم و یک مرتبه بخش رها شده آن با تزئینی از روستا همراه می شود. این امر قطعا یکپارچگی ساخت و معماری یک شهر را به کلی مختل می کند. وقتی معماری ونیز را نگاه می کنید یک معماری یکپارچه را می بینید، به طوریک ه هر بنا با بنای مجاورش همخوانی دارد و همه شان از قرن هفدهم به این طرف محافظت شده اند.
در تهران، در همان قسمت هایی که در گذشته کار شده، ملاحظه میکنید که نقاشیها بر اساس یک طراحی مشخص و متناسب صورت نگرفته است؛ صورت شهید یا شخصیتهای مهم بعد از انقلاب یا نقاشیهای سادهای از پرندگان و خورشید و کارهایی که به آثار گرافیک یا تصویرسازی کتابهای کودک بسیار نزدیک است بر دیوارهای شهر پخش شده و در حقیقت هیچ معنای خاصی را دنبال نمی کنند و قادر هم نیستند معنای هم را کامل کنند.
من فکر می کنم کل این قصه به برنامه ریزی شهرداری و زیباسازی شهر بازمی گردد. چون سازنده ها نه علاقه ای دارند و نه برایشان مهم است که بخش های رها شده با آثار هنری پوشانده شود، در نتیجه اگر به خود سازنده ها باشد که این دیوارها را به شکل ناهنجاری رها می کنند. شاید بهتر باشد سازنده ها را ملزم کنند تا این قسمت ها را با پوشش سیمانی مناسب و رنگ روشن بپوشانند. این اولین و بلافاصله ترین راه حل است؛ اما اگر قرار بر این است که اینها تبدیل به عنصر هنری شوند، همان مشکلی که در مورد معماری شهر تهران داریم، در این مورد هم خودش را نمایان می کند.
در معماری شهر تهران سلیقه های اغلب ناهنجار و نپخته سازنده های بناها که اغلب به معمارها تحمیل می شود، نتیجه را به صورت طرح و نقشه ای در می آورد که معلوم نیست گروهی که در شهرداری قرار است میزان و معیار سلیقه باشند، کجا عمل می کنند؟ یا چرا اصلا عمل نمی کنند؟ و اگر عمل می کنند آیا این حداکثر سلیقه آنهاست؟ وقتی بناها با این صورت – با نماهای رومی و پوشش های عجیب و غریب که از انحطاط سلیقه عمومی خبر میدهد- طراحی و تصویب می شود، باقی قسمتها هم همین طور میشود که اشاره کردم و در نهایت صورت شهر به مجموعه عجیب و غریب و باورنکردنی از تنوعی که دلپذیر نیست و حاصل سلیقههای والا نیست، تبدیل می شود.
قاعدتا تنها مرجعی که وجود دارد و تنها سفارش دهنده، شهرداری و بخش زیباسازی شهر است. وقتی این سلیقه های گذرا، بناهای گلی و درهای چوبی و شکل ابتدایی و بدوی معماری روستایی – و نه معماری ملی و معماری تاریخی و حتی محلی- را سفارش میدهد و تایید می کند، آن وقت به نظر میرسد که هرگونه پیشنهادی بی حاصل خواهد بود!
اما در مورد لزوم پوشش برای دیوارهای عمومی شهر؛ نکته در جای درونی تری آشکار میشود. در بسیاری از بناهایی که در دهه۵۰ تا ۸۰ میلادی در دنیا ساخته شد و لوکوربوزیه و خیلی از معماران مهم طراحش بودند، این اعتقاد وجود داشت که بتن و مصالح اصلی به خودی خود می توانند زیبا باشند و احتیاجی به پوشش ندارند. در معماری قدیم ایران هم همین طور بود؛ در دورههای طولانی تاریخ معماری در ایران، خصوصا در دوره سلجوقی، خود آجر زیبا بود و آن را لزوما نمی پوشاندند. بعدها در قرن یازدهم هجری قمری بود که پوشش تمام کاشی – مثل مسجد امام در اصفهان– را نصب کردند که این پوشش هم البته پوشش زیبایی بود و در آن دوره لازم میدانستند. حالا در زمان ما اگر چنین پوششی – به صورت کاشی، نقاشی یا موزائیک و به هر شکل دیگر- از یک سلیقه والایی نیامده و گروهی نیستند که درباره آن تصمیم گیری کنند که طرحی که ارائه شده چه تاثیری دارد و از لحاظ زیبایی شناسی چه جایگاهی دارد، آن وقت در و دیوار تمام شهر – چه بخشهای رها شده ساختمان ها و چه زیر پل ها و …- از مجموعه ای پوشیده میشوند که اگر نباشند بسیار بهتر است.
بنابراین مصالح اولیه -ب ه صورت سیمان یا آجر – می توانند بسیار دلپذیر و زیبا باشند. در بسیاری موارد ساختمان هایی می بینید که از آجر ساخته شده اند و پوشش دیگری بر آنها علاوه نمی شود؛ مثل بسیاری از ساختمان های شهر لندن در قرن نوزدهم که بخش عمدهای از ساختمان ها از آجر است و تنها ساختمان های رسمی را با سنگ پوشش می دادند، یا نماهای ساختمان ها در دوره سلجوقی و از این قبیل. ولی اگر بنا بر این باشد که پوششی برای دیوارها طراحی شود باید شکیل، هنرمندانه و هوشمندانه باشد تا چشم را آزرده نکند. اینها مجله نیستند که شما ورق بزنید و بعد به کنار بگذارید، اینها جلوی شما میایستند و شما در ندیدن آنها حق انتخاب ندارید. اینها خودشان را به بیننده تحمیل می کنند. یک نقاشی روی دیوار عظیمی با سی متر ارتفاع و ده متر عرض، خودش را در زندگی روزمره به بیننده تحمیل و بر چشم و ذهن او حکومت می کند. یک بادگیر و طاق نمای کاهگلی و گلدان شمعدانی شاید در ابعاد کوچک، روی کاغذ و برای کتاب قصه بچه ها دلپذیر باشد، ولی وقتی در این ابعاد عظیم، این ثبوت را به خود می گیرد که برای ماه ها می ماند و شما هر روز آن را می بینید، باید – چه در طراحی و چه در انتخاب- اثری اندیشیده شده باشد.
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.