پایتختی بازمانده از کینه قجری
محمدمهدی شیرمحمدی:
عدهای براین باورند؛ تهران، دیگر حتی جایی برای نفسکشیدن نیست! تا چه رسد به فضایی مناسب برای اعمال حاکمیت مطلوب سیاسی.
این پایتخت بازمانده از «کینه قجری» بیش از ۲۰۰ سال است که به دیگر شهرهای ایرانی فخر میفروشد، اما در غبار و دود ناکارآمدیها مدفون میشود. در حالی که بحث تغییر پایتخت برای آخرین بار از پی زلزله مهیب بم مطرح شد اما باز هم بافروکش کردن احساسات جریحهدار شده مردم، موضوع نیز فروکش کرد.
تغییر پایتختها همواره باتغییرات اساسی در شیوه کشورداری، فرهنگ و هنر هماهنگ بود، چه آنکه مدیریتی توانمند که میتوانست شهر نو را جستوجو کند، تغییرات اساسی را هم پیگیری میکرد. پس ازانقلاب اسلامی همواره تغییر پایتخت از تهران مطرح بود و این شهر برای دوران گذار از «شبه مدرنیسم» تا «مدینه اسلامی» محل توقف بود، اما همواره عواملی اجازه تحقق چنین تصمیمی را نمیداد.
در دوران اساطیری، پایتخت معنایی وسیعتر از دیروز و امروز داشت. پایتختها یا مقرهای حکومتی؛ «ارگ» و «قلعهای» بود که حاکم میساخت تا در آن حکومت کند. ارگها، گاه از دوران جوانی و ولیعهدی حاکمی ساخته میشد و در دوران سلطنت به مقر رسمی حکومت تبدیل میشد؛ اما گاه ارگ حاکمی پیشین به حاکم جدید منتقل میشد و حاکم جدید هنگامی که میخواست فصل جدیدی از کشورداری را تجربه کند ارگ جدیدی بنا مینهاد.
سنت کهن ساخت ارگ جدید برای فصل جدیدی از کشورداری و سازماندهی سیاسی و اجتماعی هنوز هم در کشورهای مختلف جهان به وقوع میپیوندد.
چنانکه به وجود آمدن شهرهایی چون «هگمتانه»، «پارس»، «مدائن»، در عهد باستانی ایران و نیز «مدینه النبی»، «کوفه»، «بغداد»، «سامرا» در صدر اسلام و نیز عصر خلفا، فصل جدیدی از کشورداری را درپیآورد. استقرار مقر حکومتی در شهرهایی چون مرو، ری، نیشابور، غزنه، خوارزم، تبریز، قزوین، اصفهان و شیراز فصول معینی از کشورداری، سازماندهی سیاسی، فرهنگ، دانش، هنر و فنون را درپیداشت.
تا جایی که در برخی مقولات مانند فرهنگ و هنر میتوان از مکتب و سبک اصفهانی و هروی سخن گفت. در این ادوار شاهد حکمرانی اسماعیل اول، (درتبریز)، طهماسب اول، اسماعیل دوم و سلطان محمد هستیم. عباس اول نیز مدتی را در قزوین حکومت کرد و سپس تختگاه (مرکز سیاسی) را به اصفهان منتقل کرد.
در این دوره، شاهد تاسیس حکومت صفوی و نیز تلاش برای استقرار و ثبات سیاسی هستیم. در این دوره همچنین انسان شیعی صوفیمنش مریدوار، با شیفتگی بر مراد خویش (مرشد اکبریا شاه) تضمین کننده ثبات حکومت است. فرهنگ شیعی به مدد حکومت، توان شکوفایی خود را باز مییابد تا جایی که فصل جدیدی از ادبیات نیز رخ مینماید و شاه (طهماسب) بیاذن شیخ کرکی حکمرانی نمیکند.
تجلی تمدن ایرانی
اما اصفهان، پایتخت جدید صفویان، تجلی فرهنگ، هنر و تمدن جدید ایران است، در حالی که نظامات اجتماعی و سیاسی نیز با انتقال پایتخت تغییر میکند. «روحانیت» از این پس نه به عنوان یک «قشر» فرهنگی ـ علمی ـ اجتماعی، بلکه در قامت یک «نهاد» فرهنگی ـ مدنی ـ علمی ظهور میکند.
سازماندهی قزلباشی تعدیل میشود و دستگاه صوفیمنشی افول میکند. شعر، ادبیات، خط، معماری و همه وجوه فرهنگی و تمدنی در اصفهان تبلور و تجلی دوبارهای مییابد. پایتخت جدید نمایشگر اوج شکوفایی تمدنی در عصر صفوی است.
در دوره معاصر پس از تاسیس نظام صفوی، پایتخت حکومت درتبریز و سپس در قزوین مستقر شد.با افول نظام سیاسی صفوی، کلات و شیراز تختگاه میشوند و افشاریه و زندیه در این دو شهر هر یک سطحی نازلتر از حکمرانی مدل صفوی را نمایش میدهند. تا اینکه با ظهور حکومت قاجاریه دوره جدیدی رخ مینماید.
قریهای بر سر راه
طهران در آغاز، قریهای کوچک بود که در گذرگاه ری ـ قزوین و نیز ری و مازندران قرار داشت. آغامحمدخان، امیر فاتح تیره «قوانلو» از ایل «قاجار» پس از سرکوب اهالی خطه قفقاز، در سر راه ری خواست وارد این قریه شود که با قهر اهالی مواجه شد؛ مردم دروازههای قلعهقریه را بر او بستند و خان قاجار با کینهجویی آن را گشود. طهران جای خوبی بر سر راه شمال و جنوب و شرق و غرب ایران بود؛ مانند ری، باستانیترین شهر مجاور آن.
ری از زبان هرودوت مرکز جهان بود اما خان قاجار قریه حاشیه آن را به پایتختی برگزید؛ آغامحمدخان چون میخواست خاطره فتح را در این قریه پیش چشم داشته باشد آن را تختگاه خویش ساخت.
تهران؛ مدرنیزاسیون در سه گام
تهران تا آغاز جنگهای ایران و روس شاهد نوع حکومتداری به شیوه نازل صفوی بود. اما با شکست ایران در این جنگها برق «انسان مدرن» چشمان حاکمان تهراننشین را گرفت.عباس میرزا، قائممقام و امیرکبیر نمایندگان نخستین توجه و البته نوع آگاهانه این توجه به غرب مدرن بودند. آنان گاه با اعزام دانشجو و گاه با دعوت از معلمان فرنگی کوشیدند، تکنیک را مهمان تهران کنند.
تلاش آنان در سطحی نازلتر تا آغاز مشروطیت ادامه یافت و میرزا آقاخان و میرزاحسینخان سپهسالار کوشیدند واردات تکنیک غربی را تکمیل کنند اما این «روح مدرنیته» بود که همگام با تکنیک پای درتهران میگذاشت. مجلاتی چون «قانون» با ادبیات لیبرالیستی خود و نیز غلبه گفتمان «دمکراتیزاسیون» بر «نهضت عدالتخانه» در غوغای مشروطهخواهی حاکی از آمدن «روح مدرنیته» بود.
هنگامی که شیخ(فضل الله نوری) بر دار رفت و رهبران ملی مشروطه از دم تیغ گذشتند و دمکراتهای غربزده ناتوان از مملکتداری و کشورداری، تمنای استبداد رضاخانی را فریاد کردند گام دوم مدرنیزاسیون آغاز شد و تهران شاهد این ماجراها بود.رضاخان از پی مشاورتهای مکرر، «شبه روشنفکران» به خلاف حکمرانان سلف خود کوشید با زور و اجبار مدرنیزاسیون را عملیاتی کند و اگر کسی این جلوهگری استبدادی را برنمیتابید البته میتوانست به شرقزدگی (کمونیسم) رو کند.
ولی دولت شبه مدرن پهلوی دوم به هیچ روی بازگشت به فرهنگ اصیل ایرانی وتمدن اسلامی را برنمیتابید. در مقابل، خود از گشودن درهای تمدن بزرگ دممیزد و سودای سیطره تکنولوژی، فنون و فرهنگ بشرمداری را بر تهران در سر میپروراند.
تهران عاشق
همزمان با پروسه زمانی «عیان شدن گام دوم مدرنیزاسیون»، مدینه قم، شکوفاتر شد. نهاد روحانیت در این شهر مکتب سیاسی جدیدی را بنیان نهاد که بغل گوش پایتخت مراقب اوضاع باشد؛ تاسیس حوزه علمیه قم گرچه و به ظاهر رنگ سیاسی نداشت اما بیهیچروی اقدامی غیرسیاسی نبود.
قم در گام دوم مدرنیزاسیون نضج گرفت و به هنگامی که گام سوم برداشته میشد سیلی محکمی بر گوش حکومت طاغوتی غربزده نواخت.تهران اینبار عاشق و شیفته شهری کوچک شد که آرمانهایی بزرگ را برای آینده میپروراند. این بود که مردم تهران، پیشتاز ملت ایران، یکباره به احیای فرهنگ و سنتهای اسلامی لبیک گفتند و به علوم و معارفی که در قم احیا میشد سلام گفتند تا انقلاب اسلامی رخ دهد.
مدینهای دیگر
تهران دیگر ظرفیت برداشتن گامهای بلند را ندارد. این شهر بهرغم شیفتگی مردمش به احیای فرهنگ و تمدن اسلامی مدام در شیوههای کشورداری مدرن دست و پا میزند و راه به جایی نمیبرد.
تهران پس از انقلاب، از تهران عصر پهلوی بزرگتر شده است. هنوز گاه ابعاد نظامسازی و الگوبرداری از غرب، مانند معماری پستمدرن، مدیریت غربی، هنر پست مدرن و بانکداری فرانوین دست از سر این شهر برنمیدارد.
هنگامی که بنا شد از پی فراغت از جنگ تحمیلی مرکز سیاسی از تهران منتقل شود،عده ای امیدوار به اصلاح اوضاع خواستند که تهران را پایتخت نگه دارند، و این بود که آخرین جلوههای زیبای معماری اسلامی، روبه تخریب نهاد تا طرحهای فنسالاران در برجها و پلهای غول پیکر و دهشتناک عملیاتی شود.
تهران از آن زمان آلودهتر، شلوغتر و دهشتناکتر شد. تمرکزگرایی شدید همزمان با شعارهای تمرکزگرایانه، تهران را فربهتر، کمتحرکتر و جهنمیتر کرده است؛ اکنون یکی از مهمترین دغدغههای مسئولان عالی کشور اداره شهر شده است و آنان میخواهند از کشورداری به شهرداری بسنده کنند. باید این شهر را اندکی به حال خویش رها کرد.
اگر مسئولان کشوری دست از سر شهر بردارند و مقر خویش را در جایی دیگر قرار دهند فرصتی دیگر برای کشورداری نو، معماری نو، تمدنسازی نو و ساختن تهرانی نو خواهند یافت.
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.