تهران؛ شهر بیشباهت!
حدیث نبیزاده:
اسبابش را پیچیده لای پارچه کهنه. تکه نانی هم گذاشت روی اسباب و شبانه رفت. صبح فردا خبر رسید به ناصرالدین شاه. «میرزا مهدیخان معمار» گم شده است.
شاه بازگشته از سفر اول فرنگ، در تبوتاب داشتن عمارتی مجلل، امر کرد هزارتوی شهر و حتی اگر پیدا نشد در شهر، مملکت را بگردند به دنبالش. اثری از معمارباشی نبود.
۷ سال بعد آمد. چشمها را دوخته بر زمین ایستاد روبهروی شاه و گفت که چون پی ساختمان ۴ انگشتی افت داشته، باید میرفته و مدتی ۷ ساله صبر میکرده برای ادامه کار.
ناصرالدینشاه، معمار را فرستاد سر کار و «امینه اقدس» سوگلیاش را کرد مسئول مخارج و این شد اولین مرتبهای که حقوق کارگر جماعت در تهران آن روزها داده میشد.
ناصرالدین شاه بعد از برگشت از سفر اول فرنگ، انتهای خیابان ناصری را نشان کرد برای ساخت بنای شمسالعماره. عمارت ۷ طبقه بود با احتساب زیرزمین و شبیه هفتپیکر نظامی، بنا به نظر منجمان هر طبقه رنگی داشت. کل بنا طبق معماری ایرانی و اسلوب فرنگی ساخته شد و از بیرون کاشیکاریها و داخل گچبری و آینهکاری و نقاشیها، چشم را خیره میکرد.
چند سال بعد، وقتی ساخت عمارت به پایان رسید روبهرویش جای میدان خالی بود. خانههای مردم ویران شد، میدان ساخته شد.
سالها بعد بین مردم قصهها ساخته شد از ساعت عمارت که صدای زنگش تا ۴ فرسخ میرفته و آدمها از ترس، روح از تنشان جدا میشده و از جغدهای نر و ماده یک جفت جغد که تنها در زمان تغییر حکومت پادشاهان در آسمان دیده میشوند، در همان ساعت معروف لانه داشتند. جغدها آخرین بار در فاصله زمانی استعفای رضاخان تا آمدن «محمدرضا پهلوی» دیده شدند و دیگر از یاد رفتند.
از حوضخانه تا مجلس
«فتحعلیشاه» عمارت حوضخانه معروفش را در میدان نگارستان بنا کرد و هرچه در توان معمارها بود برای زیباییاش انجام شد. بعدتر، «مظفرالدین شاه» روزهای آخر حکومت، وقتی سخت زار و نزار بود مهرش را پای حکم مشروطه زد و بعد از دنیا رفت تا عمارت حوضخانه که شده بود خانه سپهسالار به خانه مشروطه تبدیل شود.
چند سال بعد مشروطهخواهان را «محمدعلی شاه» به توپ بست و در سال ۱۲۸۷ از سمت و لباس خلع شد به جبران تمام حکمهای داده و ندادهاش.
محمدعلی شاه رفت و ماجراهای عمارت و میدان به پایان نرسید. هنوز زمان لازم بود تا ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ از راه برسد و باز خون راه بیفتد در میدان و «مصدق» برکنار شود. ساختمان که بعد از آمدن رضاخان و بلدیهچی شدن بوذرجمهری و شروع دور جدید شهرسازی، بازسازی شده بود، معماری ایرانی داشت و اسلوب ساخت بنای شرقی- ایرانی- اسلامی در آن دیده میشد. اصلاً بعد او بود که ساختمان به خانه مجلس تغییر نام داد. تنها چند سال بعد دوبارهسازی عمارت مجلس بهدست بلدیهچی آن روز و قزاق سابق افتاد.
۲۰ آذرماه ۱۳۱۰، ساعتی مانده به ۷ بعدازظهر وقتی عراقی و دشتی برای تنفس از جلسه فراکسیون ترقی خارج شده بودند، آتش را دیدند. ساختمان آتش گرفته بود و آن هم از اتاق آینهکاری شروع شده بود. بعد از خاموش کردن آتش و آمد و رفت بیمه برای تخمین خسارات ساختمان دوبارهسازی شد و ماند تا ساختمان همین سالهای میدان بهارستان.
نه کاخ شهربانی بود و نه میدان مشق. تنها مرد بود، همان «شیخ حفظکمالله» که زمستانها در آن محوطه بزرگ پر برف، مشق خط میکرد. شیخ پارویش را روی سپیدی برف میکشید و مینوشت.
بعدها میدان ساخته شد در محل و میدان مشق نام گرفت. میدان هزار و یک اتفاق به خود دید از فیل هوا کردن و طیاره به زمین نشاندن اجنبی تا دار زدن «میرزا رضا کرمانی» و نمایش بچه فرنگیهای سفیدرو.
حدود سال ۱۲۸۰، ناصرالدین شاه، عمارت قزاقخانه را با معماری سنتی – ایرانی را در همین محل بنا کرد و خود مینشست در ایوان عمارت و تمرین قشون را تماشا میکرد. در قسمت غرب محوطه هم باغ ساخته شد و بعد خیلی از عمارات به محل اضافه شد مثل: کاخ شهربانی، وزارت امور خارجه، ایران باستان، شرکت نفت ایران و انگلیس و عمارت پست و سردر باغ ملی.
بوذرجمهری، قزاق حکومتی که بلدیهچی شده بود از سال ۱۳۰۲ تا سال ۱۳۱۲ تصمیم به ساخت کاخ شهربانی گرفت، تا بانیان آرامش شهر جایی در خور منصبشان داشته باشند. اما بوذرجمهری خیلی زود کنار رفت و تا پایان ساخت عمارت نبود تا افتخار ساخت کاخ برای او شود. اسفند ماه سال ۱۳۱۴، «قلیخان هوشمند» بلدیهچی دیگر، که او هم از قزاقهای رضاخانی بود، عمارت را تحویل رضاخان داد.
سبک معماری کاخ شهربانی، ملی یا نئوکلاسیک رضاخانی بود که ترکیبی از معماری پیش از اسلام به همراه سبکهای دوره قاجار و برخی دیگر از عناصر ساخت محسوب میشود. بنا در ۳ طبقه مجلل ساخته شده و در آن دوره زیرزمین فضایی بود بزرگ که با تیغههای نازک، تقسیمبندی شده بود و به عنوان زندان شهربانی سابق استفاده میشد. ۲۰۰ سال بعد در زمان «الویری شهردار» وقتی وزارت خارجه به همراه سازمان میراث فرهنگی جمهوری اسلامی ایران برای مرمت کاخ شور کردند، زیرزمین با نقش و نگارهای آجرهای مقرنس تبدیل به موزهای برای تاریخ دیپلماسی ایران شد.
گراند هتل
اواخر دوره قاجاری وقتی هنوز شهرداری و مدیریت شهری میان تهرانیها ناشناخته بود، خارجی جماعت به شهر که میرسیدند به دنبال پانسیون یک نفر ارمنی برای اقامت میگشتند و غیر این کاروانسراها بود؛ بزرگ و دراندشت. اما گراند هتل آن دوره یک اتفاق بزرگ بود؛ ساخت هتل و رستورانی با معماری زیبا و به سبک اروپایی، ردیف آجرهای مقرنس و ایوانهای هلالی زیبا.
در اوایل دوره رضاخان که بوذرجمهری بلدیهچی شهر بود، روز به روز لالهزار آبادتر میشد و در کنار آن رفت و آمد به گراند هتل بیشتر. آن روزها هر اتفاق جدید و تازه از گراند هتل شروع میشد و زنان و مردان خوش لباس اروپایی و ایرانی در سالن بزرگ آن گوش به صدای «عارف قزوینی» میسپردند. قزوینی خیلی از شعرهای در باب آزادیاش را آن جا به صورت آواز خواند. گراند هتل مهم ماند تا اواسط دوره پهلوی دوم که نمایشهای سطحی و مبتذل باعث از بین رفتن اعتبارش شد.
مردان مختلف که مدیریت ساختمان ساخته شده به دست «باقراف» در زمین فرزندان «فتحعلی شاه» از «طاووس» گرجی، را به دست میآوردند، سعی میکردند بخشی از شکوه روزهای قبل را بازگردانند که ناتوان میماندند. حتی بعدتر آمدن گروه تئاتر نصر به محل، کاری از پیش نبرد و جلال و جبروت گراند هتل کمتر از قبل شد.
هتلی که روزهای متوالی حتی، اعیان و صاحب منصبان مملکتی در آن اقامت میکردند تبدیل به محل بیارزشی شد.
در اواخر دوره پهلوی و ابتدای حکومت اسلامی، اتاقهای متعدد گراند هتل محل کسب و کار خیاطان و بازاریها شد و امروز تنها تابلویی هست با همان شکوه روبه زوال قدیم که نشان میدهد گراند هتل و چند لامپ فروشی و ردیف نئونهای رنگی ریسه شده و الکتریکیها.
البته امروز به همت مرحوم «علی حاتمی» کارگردان که دل در معماری و سنت گذشته داشت، با وجود گراند هتل از دست رفته لالهزار، بنایی به همان سبک و سیاق قدیم، ساخته شده سالها بعد، در شهرک سینمایی غزالی داریم، تا اگر اصل نیست؛ به بدل دلخوش باشیم و نشانی از گذشته باشد که به فرنگی جماعت نشان دهیم که یعنی ما …
امروز گراند هتل، پاساژ الکتریکی شده و خاک گرفته، زیر نظر سازمان میراث فرهنگی است؛ اما افسوس.
آزادی از راه رسید
دور تا دور میدان، پارچه و گونیهای قرمز رنگ کشیده شده و خاک در تمام فضا پخش است. آدمها تند راه میروند و مسافرکشها فریاد میزنند و چند دقیقه یک بار، هواپیمایی از آسمان رد میشود. اینجا میدان آزادی در سال ۱۳۸۶ به مدیریت شهری دکتر قالیباف است.
مدیران شهری مدام تأکید میکنند که تغییر در نماد شهرشان رخ نخواهد داد و آدمها، حتی آنها که گذشته را به یاد ندارند، دل بسته به نماد شهر، برای به پایان رسیدن بازسازی محوطهاش روزشماری میکنند.
در سال ۱۳۴۸ پهلوی دوم، تصمیم به ساخت نمادی برای شهر گرفت. بلدیه به ریاست نیکپی که از نوادگان ظلالسلطان سنگدل بود، بین طرحهای فرستاده شده، طرح شرکت «هاپ» ایران را قبول کرد و «مهندس حقیقی» مجری پروژه شد. بنای ۴۵متری با معماری ترکیبی دوره سلجوقی، ایرانی- اسلامی، ژاپنی و نورپردازی فرانسویها و فضای مینیاتوری باغهای ژاپنی اواخر سال ۱۳۵۰ به پایان رسید.
آن روزها از میدان مجسمه سابق (انقلاب کنونی) تا آزادی فعلی جز چند قهوهخانه دیده نمیشد، اما بعد از ساخت بنا در محل تلاقی جاده خاکی «امام زاده داوود» که از ۳ راه آذری تا پونک و فرحزاد ادامه داشت، خیابان پررفت و آمد و به مرور شلوغ شد.
سنگهای بنا که به ۲۵ هزار قطعه میرسند و شبیه طاق کسری طراحی شدهاند، به دست «استاد قنبر رحیمی» و «غفار داورپناه» تراش خوردند و زیر طاق مانند سقف «مسجد شیخ لطفالله اصفهان» ساخته شد.
سال ۸۶
تهران امروز هر جایش به یک شکل است. اصلاً به آدمی میماند که لباس پوشیدنش ربطی به فرهنگ و سنتش ندارد و هر تکهاش از جایی است.
امروز از خیابانهای شهر که بگذری ردیف خانههای سنگنما را میبینی که هیچ حس زیبا شناسانهای در تو ایجاد نمیکنند و اصلاً به یادت نمیآورند که اینجا ایران است.
امروز در سال ۱۳۹۲، آدمها، خانههای بجا مانده از اجدادشان را قبل از آنکه بازرس سازمان میراث فرهنگی از راه برسد، تخریب میکنند و به جایش آپارتمانی میسازند با اتاقکهای کوچک و دیگر از سقفهای بلند خانهها و پنجرههای بزرگ خبری نیست.
امروز تهران شبیه هیچ روزی نیست و آدمهایش گذشته را به فراموشی سپردهاند و خانههای قدیمیشان را میکوبند؛ امروز تهران شبیه هیچ روزی نیست.
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.