تراژدی کلانشهر
و ما با زمانی که میگذرد،
وارد ابدیتی میشویم که نمیگذرد.
بوسوئه
خانههایِ ویلایی ِ قدیمی، سست میشوند در مقابل عظمت بولدوزرها. میشوند برجهای از نفس افتاده، عمودی، طاقتفرسا، با شیشههای دودی و رنگی تمام قد. میشوند بناهایی با معماریِ نامعلوم، به اسارت کشیده شده، سلیقهای، هر یک به رنگی ساز خود را میزنند: معماریهایی جدید در ساختمانسازیهای غیر قانونی. میشوند آپارتمانهایی بیشور و حال، که در آن نه خبری از سبزی و طراوت است و نه خبری از ایدهها و جایگاههای زیباییشناسانه. آپارتمانهایی که بیرحمانه گیاهان و باغچهها را میبلعند. میشوند مجتمعهایی سخت و سنگی، خشن، یکرنگ، متحدالشکل، همچون اردوگاههای نظامی. میشوند شهرکهایی فشرده، راکد، یکدست، همچون تودههای بیشکل، مناطق ِحفاظتشده. میشوند خانههایی کاذب: قیافههای کاذب، سقفهای کاذب، روشناییهای کاذب. میشوند خانههایی با فقر و فلاکت، با جمعیتهای چندین نفره در فضایی محدود، یا ویلاهایی رویایی و بزرگ با استخر و سونا و جکوزی.
اینجا شهری قطبی شده است: شمال و جنوب، پایینشهر و بالاشهر. هوای پاکیزهاش، برفاش، آبهای تصفیهشدهاش، صبحهای سرخوشاش قسمت بالاشهریها میشود و دود و دماش میماند برای پایینشهریها.
بزرگراهها و آزادراههای اینجا دیکتاتورند، با تخریب متولد شدهاند: یا حاصل تخریب درختان اند و یا حاصل تخریب خانهها. احتمالاً کمی که بگذرد دیگر از کوچهباغها خبری نخواهد بود.
پلهای هوایی اینجا اتیکت شرکتهای تجاریاند، آویز تبلیغاتاند، دکوراند. اغلب محلی هستند برای خواب بیخانمانها و معتادها، یا گدایی فقیران یا دستفروشی بینوایان. وجودشان اغلب به سخره گرفته میشود: مردم درست از زیر پلها عبور میکنند. اینجا طبیعت هم گاهی پلها را به سخره میگیرد: اغلب آنها پس از هر برف و باران غیرقابل استفاده میشوند. پلهای هوایی اینجا هم گرفتار دنیای قطبی شده است: پلهای پایینشهری و بالاشهری.
اینجا خیابانهای انقلابی دارد. کوچهها، خیابانها و بزرگراهها پشت قبالهی ِ نام ِ شهیدان شدهاند. پیادهروها مظلوماند و ساکت. یا مورد هجوم موتورسوارها قرار میگیرند و یا ادامهی مغازهها میشوند: ویترین میوهها، ماهیها، محل کسب و کار دستفروشهای متحرک. اینجا سلطهی ماشینها برقرار است، قوانین رانندگیاش فردی شده است و سرعت حرف اول را میزند. نظریهپردازان دانشگاهی، اتوبوسی و مترویی خبر از تبدیل قریبالوقوع شهر به پارکینگی بزرگ را میدهند! فاضلابهای اینجا مهماننوازند، سالهاست میزبان موشهای درشتهیکل شدهاند.
مراکز خرید اینجا مرکزگریزاند، محل ِ پرسهزنی وعرضهی تشعشعات مصرف. گالریهای هنری و نمایشگاهها _محل عرضهی هنرها، محل تمایزها و برتریها شدهاند. ماهوارههای اینجا اما شمال و جنوب نمیشناسد، بالای هر پشتبامی پر از دیشهایی است که هرزگاهی تلنگرهای نابودی میخورند، جمع میشوند و دوباره باز برمیگردند سر جای خودشان.
اینجا خفاش شب دارد، اینجا پر از موشهای کوریست که در خیابانها پرسه میزنند و در حال شکاراند. اینجا هیچکس مسئولیت زبالههایش را بر عهده نمیگیرد. اینجا اعتمادهای کاغذی موج میزند. استراتژی دوستی، استراتژی پول است. اینجا پر از موبدان مخفی است. اینجا مکانها به همه چیز شبیهاند جز آنی که باید باشند. الگوی فضای عمومی و خصوصی ِ اینجا توهمی بازیگوشانه است، و شهرسازی علمی منزوی شده. اینجا بازنمودها در خفا جایگزین واقعیت میشوند: شبهدانشگاه، شبهموزه، شبهرسانه. اینجا مافیای دانشگاهی دارد، مافیای رسانهای دارد. اینجا گروههای اجتماعی در حال نابودیاند. اینجا حقیقتسنجهای حقیقتزدا دارد. اینجا مراسم اعدامِ مجلل دارد در ملأعام.
آدمیانِ اینجا اغلب لباسهای تیره میپوشند، سیاهی لباسشان آرام آرام به درونشان نیز رخنه میکند. آدمیان اینجا با دودهای شهر به پوچی میرسند و آهسته مضمحل میشوند. آدمیان اینجا به دنبال تفریحاند و مدام به یکدیگر میخندند. آدمیان اینجا در خفقان، کارناوالهای شادی راه میاندازند: شادیهای انتخاباتی، شادیهای فوتبالی، شادیهای سرمستانه از افتتاح فروشگاهها، کارناوالهای عاشورایی. آدمیان اینجا در خفا، کارناوالهای تخریب راه میاندازند. آدمیان اینجا فراموش کردهاند زلزلهای سهمگین آنها را خواهد بلعید، و همچنان مشغول مکاشفههای عیبیابی اطرافیانشان هستند. آدمیان اینجا فراموشکارند: فراموشی، قانون زندگی زندهگان است. آدمیان اینجا بیحوصلهاند، با خودشان بلندبلند حرف میزنند، سرگرم هجوهای مُنزَلاند و با سرخوردگی به لودگی مشغولاند. آدمیان اینجا به زمین و زمان و اطرافیانشان تف میاندازند. آدمیان اینجا اغلب مترصد فرصتی برای بازی دوئل هستند. آدمیان اینجا سرگرم زیباییهای دستکاری شدهاند: با لنزهای سبز و آبی، با دماغهای سربالایِ قسطی. آدمیان اینجا کابوسهای ناامنیشان را با قفلهای الکترونی خط میزنند. آدمیان اینجا زود خاکستری میشوند و هنرمنداناش زود گوشهگیر. خانهها، ماشینها، آدمیان و رابطهها در اینجا زود مستهلک میشوند.
اینجا تهران است، سست و کرختشده. کلانشهری پرگسل، کلانشهری پرگسست، کلانشهری که فریب مدرن را خورده است.
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.