چهارباغ
هرگونه تلاشی برای ساختن بهشت روی زمین به جهنم منجر شده.
کارل پوپر
این نوشتار پارههایی است از فکرهایی پراکنده و ممکن است شمارههای مختلف بیربط به هم بهنظر برسند. اینگونه کنار هم نشاندن این پارهها بیشتر تجربهای است برای خود من. گرچه فکر میکنم این پراکندهنویسی، اگر کمی دور بایستیم و نگاهاش کنیم، میتواند شمایی یکدست داشتهباشد.
۱.
در ذهنام تصویر کاملی از یک شهر دارم؟ از شهر خودم مثلن. مراد آن آرمانشهرهایی که معماران در ذهن دارند و بعضیهایشان هم آنها را طراحی کردهاند نیست، پرسش از مکانهایی است که هستند. آیا تصویری کاملی از یکشهر در ذهن من هست؟ و اگر هست این شهر، شهر خود من است؟ اگر شهر خود من نیست، کجاست؟
۲.
مادلین لب رودخانه، در پای عظمت «گلدنگیتبریج» ایستاده است. دیدگاه از پنجرهی جلو ماشین اسکاتی. مادلین ناگهان خود را به رودخانه میاندازد. درست همانجا که مادلین ایستاده بود در دنیای بیرون هم هست، میتوانی بروی و همانجا بایستی. هروقت این صحنهی «سرگیجه»[۱] را میبینیم به همین فکر میکنم، به اینکه روزی خودم همانجا، درست همانجا که مادلین ایستاده بود با آن شمایل اثیری خاکستریرنگ، بایستم. که چه بشود؟ نمیدانم! میخواهم بایستم. میخواهم جایی که یکی از اثیریترین شمایلهای صفحهی سلولوئیدی روزی ایستادهبود بایستم.
اولین سینمای دنیا در شهر پاریس در زیرزمین یک کافه برپا شد. روز ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ برادران لومیر به تعدادی از مردم بلیتهایی را فروختند تا آن ها بیایند، روی نیمکتهای زیرزمین «گراند کافه» بنشینند و اولین فیلم تاریخ سینما «خروج کارگران از کارخانه» را تماشا کنند. مسافران پاریس امروز هم میتوانند زیرزمین آن کافه را در بلوار کاپوسین پاریس پیدا کنند. آنها میتوانند بلیت بخرند و روی همان نیمکتهایی که مردم در دسامبر ۱۸۹۵ نشستند، بنشینند و «خروج کارگران از کارخانه» را تماشا کنند.
در هالیوود با پرداخت ۴۰ دلار به توری سهروزه وارد میشوید. در بخشی از این تور شما در خیابانهای شهری قدم خواهید زد که نام فیلمهای تاریخ سینما بر آنهاست. خانههایی را خواهید دید که فیلمهای مشهور تاریخ سینما در آنها ساختهشده. در جایی دیگر از همین شهر، صفحههایی را نصبشده در کف پیادهروها میبینید که نام مشاهیر عالم سینما را بر خود دارند.
آن رستورانی که فصل ابدی ِ رویارویی آلپاچینو و رابرت دنیرو در فیلمHeat در آن رقم خورد رستورانی واقعی و پابرجاست. اگر مسافر یا ساکن امریکا باشید میتوانید بروید و روی همان صندلیهایی که آن دو نشستهبودند بنشینید و سفارش غذا بدهید. تابلو-عکس بزرگی از همان فصل فیلم هم روی دیوار رستوران است.
«پیش از غروب»[۲] فیلمی همزمان با زمان است یعنی طول مدت فیلم با طول مدت داستان فیلم یکی و برابر است. شما میتوانید آن کتابفروشی را در پاریس پیدا کنید و بعد، از همهی مکانهایی که جولی دلپی و ایتان هاوک در طول فیلم از آنها گذر میکنند، گذر کنید و گپ بزنید.
کتابفروشی ِ فیلم «شبهای روشن» را میتوانید در پسکوچههای تجریش پیدا کنید. میتوانید حتا با دوستتان بروید تو، از فروشنده یکجلد تذکرهالاولیاء بخواهید، ذکر بایزید بسطامی را بیاورید و بخوانید: “به صحرا شدم، عشق باریده بود، و زمین تر شده. چندان که پای مرد به گِلزار فرو شود، پای من به عشق فرو شد.”
دو تن از دوستان چند سال پیشتر برای جشنوارهی فیلم کوتاه سفری به تهران داشتند. آنها مسافرخانهای را که دو جوان «نفس عمیق» در آن اتاق گرفتهبودند پیدا کرده و همان اتاق را کرایه کردند.
۳.
برداشتی ذهنی در برابر برداشت عینی از شهر وجود دارد. ما حتا زمانی که در اتاق خود نشستهایم، برداشتی از شهر در ذهن داریم. اما نقشهی شهری که در ذهن ما ترسیم شده، احتمالن منطبق بر نقشهی هیچ شهری در بیرون نیست. فلان خیابان شیراز و فلان محلهی تهران همانقدر برایام آشناست که محل زندگی خودم در مشهد. حتا بعضی پسکوچههای نیویورک و پاریس و پراگ هم هستند که از توی فیلمها و کتابها آمدهاند! ذهن من همهی اینها را کنار هم میگذارد. در شهر ذهن من اگر از سر شهرک لادن مشهد سوار تاکسی شوی، میتوانی مونمارتر پیادهشوی، بعد از کمی پیادهروی از مونمارتر وارد عفیفآباد شیراز شوی و از آنجا با مترو بروی به هفتتیر تهران!
۴.
قرار است مردم از خیابانهای شهر عبور کنند یا در خیابانهای شهر قدم بزنند؟ اگر از بیرون به پیادهروها و خیابانها نگاهی بیندازیم، گویی داریم فیلمی قدیمی از دوران سینمای خاموش میبینیم. دقت کردهاید که فیلمهای چاپلین، لوید، کیتون و… انگار روی دور تند گذاشته شدهاند؟ به اینخاطر است که آنموقع دوربینها ۱۸ قاب در ثانیه میگرفتند. در طول زمان به تجربه دریافتند که برای ثبت حرکت همخوان با چشم انسان، بهطوری که نه تند بهنظر بیاید و نه کند، باید ۲۴ قاب در ثانیه بگیرند. مردم در خیابانها و پیادهروهای ما گویی با ۱۸ قاب در ثانیه حرکت میکنند.
۵.
برخی از معماران برجسته مانند لوکوربوزیه آرمانشهر ذهنی خود را طراحی کردهاند. آرمانشهر هرکدام هم شکلی متفاوت از دیگری دارد. این آرمانشهرهایی که معماران طراحی میکنند برای چیست؟ بهدنبال ساختن بهشت روی زمین هستند؟ یا فکر میکنند طراحی شهر اوج عظمت یک معمار است، عظمتی بس بیش از طراحی یک ساختمان یا پارک یا یک شهرک؟ یا شهرهایی که را که در دنیای بیرون میبینند هرکدام چیزی کم دارند تا به ذهنیت آنها از شهر عینیت ببخشند؟
۶.
دلیل علاقهی ما به یافتن مکانهای محبوبمان در فیلمها و کتابها، در دنیای بیرون چیست؟ چرا میخواهیم همان مکانی که شخصیتهای فیلم در آن حضور دارند، همان رستورانی که پایان «سامورایی» [۳] در آن رقم میخورد، در دنیای بیرون هم باشد؟ در این مکانها به دنبال چه میگردیم؟
۷.
شهر رؤیاهایمان را از ما میگیرد؟ یا در شهر اصلن رؤیایی شکل نمیگیرد؟
۸.
خاطرهها و رؤیاها میتوانند در نسبتی با همدیگر قرار بگیرند. رؤیا را شاید بتوان خاطرهای خیالی خواند. بههرحال خاطره هم خیال است. خاطرهها را آنطور که اتفاق افتاده به یاد نمیآوریم، خیال در خاطرهها میپیچد. فیلمی خانوادهگی-یادگاری را بعد از مدتها ببینید، فیلمی که در این فاصله در ذهن شما بوده، حتمن تفاوتهایی دارد با آنکه از نمایشگر در حال پخش است. خاطره نیاز به شاهد دارد؛ شاهدی میخواهید برای خاطرههایتان. بیشاهد خاطره بیمعنی است. اگر خاطره، خاطرهایست جمعی، بیش از یک نفر به هرحال، دیگری یا دیگران شاید بتوانند شاهدان خاطره باشند، اما وقت به یاد آوردن آن خاطره بعید است که باز هم این شاهدان پیش شما باشند. نکتهی دیگری هم هست، معلوم نیست که آنها هم خاطره را مانند شما به یاد بیاورند، حتا معلوم نیست که همانند شما خاطره برایشان ثبت شدهباشد.
۹.
چیزی از فیزیک نمیدانم امّا تعریف زمان بدون مکان دستکم برای من بیمعنا است. گذشت زمان را وقتی میفهمم که در مکانی قرا گرفتهام. مکانی که در آن گذشت زمان را بر خودم و دیگران درک کنم. مکان اگر میتواند شاهدی بر زمان باشد، پس شاهدی بر خاطره هم هست. خاطرههایمان را با مکان معنا میکنیم. خاطرهی بیمکانی در ذهن دارید؟ مکانهای مختلف خاطرهکدههایی هستند برای کسان مختلف؛ هر کسی خاطرهای و مکانی.
۱۰.
مکان خاطرهپذیر است. اگر هست، پس میتواند پذیرای بیشاز یک خاطره و خاطرهی بیش از یک نفر باشد. پس مکانها میتوانند به خاطرههای فردی صورتی جمعی ببخشند. دو نفر، هرچه هم بیگانه با هم، اگر هر دو در مکانی مشترک خاطرهای داشتهباشند میتوانند از خاطرههایشان در این مکان یکسان برای هم بگویند.
۱۱.
فیلمها را بسیاری میبینند. بسیاری با هم فیلم میبینند. بسیاری فصل خاصی از فیلمی را دوست دارند. فصل خاصی از هر فیلم در مکانی اتفاق میافتد. رشتههای درهمتنیدهی خاطرات: خود فیلم خاطرهی مشترک بسیاری کسان است. بسیاری کسان با هم خاطرهی مشترکی دارند از تماشای یک فیلم که این خاطره در مکانی اتفاق میافتد و مکانی در فیلم میتواند یادآور خاطرهای باشد برای بسیاری کسان.
۱۲.
برخی مکانها خاطرهپذیرتر-اند. تماشاکدههای سینما از این دستهاند؛ بستری برای شکلگیری بسیاری خاطرههای جمعی. حالا اگر مکانهای درون فیلمها هستیی ِ بیرونی داشتهباشند چه؟ این مکانها نهتنها خاطرهپذیر که از همان آغاز با خاطره همراهاند.
۱۳.
مکانهای خاطرهانگیز فیلمها، یا آنها که مکان خاطرهای از فیلمی بودهاند مکانهای عجیب-و-غریبی نیستند، خاطرهها هم خاطرهی اتفاقهای بزرگی نیستند. خیابان چهارباغ اصفهان خیابان عجیبی نیست.
۱۴.
آنهمه کسانی که خاطرهای از مکانی در فیلم دارند، وقتی به تماشای آن مکان در دنیای بیرون میروند، در حرکتی جمعی خاطرهای جمعی را همچون نمایشی به صحنه میآورند. در اینجا دیگر زمان با ۱۸ قاب در ثانیه نمیگذرد. این مکان عبورگاه نیست، قدمگاه است. و این مکان میتواند تا اندازههای یکشهر گسترش یابد.
پانویسها:
[۱] Vertigo ساختهی آلفرد هیچکاک
[۲] Before Sunset ساختهی ریچارد لینکلیتر
[۳] Le Samourai ساختهی ژانپییر ملویل
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.