تجربه شهر
تهرانِ آبگوشت و کاشیهای آبی، شعاعهای غبارآلود نور از سقف بازار. تهرانِ علی حاتمی، تهرانِ روزگار نو، تهران که در تابستاناش شور و هیجان از بوی کباب زیر بازارچه شروع میشد و با دوغِ خنک فرو مینشست و چُرت بعد از ظهر میطلبید؛ و زمستاناش لم دادن در آفتاب پشت شیشهاش رخوتآور بود. تهرانِ قالی و لم. کرسی و چرت.
تهرانِ حوالی لالهزار و استانبول، انباشتگی صد سال چیزهای باسمهای، کپی فرنگ، باسمهای کهنه.
تهرانِ چنار و جویهای پهنِ خیابانِ ولیعصر.
تهران اتوبانها. در رقص پای بین ترمز و کلاچ، و بوق. اتوبانهای بسته، صدای اذان از رادیوی پیام.
شبگردی در تهران سیاه و نارنجی. ولیعصر تا چهارراه پارکوی. کافههای گاندی، چمران به پایین تا فرودگاه امام خمینی.
هواپیما در استانبول مینشیند. استانبولِ من ساده است در حد دو هفته، دو هفتهی خیلی خوب. استانبول برای من وعدهگاه دیدارِ یار است. مسجدها و قهوه ترک و کباب و چرخش دراویش سفیدپوش کلاهدراز و قصر توپکاپی. اینجا هم فرنگی شدن باسمهای هست، از زمان سلطان مجید دوم، توی قصر دلما باغچه، در ایستگاه سیرکجی، در خط اورینتال اکسپرس. در تاریکی دو ساعتهی توقف در استانبول اینها فقط خاطراتی هستند که دیدن فرودگاه آتاتورک جرقهی نخستینشان را میزند.
آتاتورک پر از حاجیهایی است که از اینجا برمیگردند به اروپا و امریکا. از شهری برمیگردند که در بیابانِ خشک و حول یک سنگِ سیاه ساخته شده. ام القرای عربی، در لفظ همان متروپلیس یونانی است. شهر مادر است اما اسطورهی یکی هاجر است که بین دو کوه برای آب میدود و دیگری هلن است که از شهر خود میرود تا در جای دیگر جنگ به پا کند.
اروپا سراسر سفید است. ابر زیر پای هواپیماست.
سفیدی را میشکافد. لندن. تیمز پیچ و تاب خورده در شهر، شهر کنتراست کم. سریالهای تلویزیونی انگلیسی را همیشه با کنتراست کمشان میشناختم. شهر سبز همیشه کمرنگ، و قرمزهای مصنوعی فراوان، و سفیدی مه.
لندن با صبحهای مهآلودی که واتسون و هولمز در آن جنازه کشف میکنند. لندنِ دیکنزی دیری است که وجود ندارد. لندن زغال سنگی با جیببرهای کوچک.
لندن خانههای کوچک، ورکینگکلاس، لندن eastenders. لندنِ رویال فمیلی، کاخها و علامتِ تاج همهجا.
شهری که هزار سال است فتح نشده. دقیقتر: نهصد و پنجاه سال.
* * *
شهرهای وسترن که یک خیاباناند و یک ردیف خانهی دکوری و حتماً یک بار هست با درهای دولنگهی لق که معلوم نیست چه فایدهای دارند، نه گرما نه سرما را مانعاند و نه خاک، فقط برای ایناند که هر هفتتیرکشی که میآید بگذارد تاب بخورند وقتی که همه ساکت براندازش میکنند و انیو موریکونه ونگ ونگ میکند.
شهر وسترن مختصر و مفید است. بار، کلانتر، روسپی، دزد. شغل مفید تابوتسازی و نعلکردن اسب و تفنگ و فشنگفروشی هم هست. شکم و شهوت و خشونت. روسپی مرکز شهر است و کلانتر قدرتِ رسمی که معمولاً قدرت یاغی او را به هیچ میگیرد.
گاهی نفت و راهآهن میآیند و شهر مختصر و نمادین را به دنیا وصل میکنند. دنیایی که دیگر مردهای آواره و تنهای اسبسوار و هفتتیرکش را نمیخواهد که زنها را تنها در شهر بگذارند و بروند؛ مردها باید بمانند و فروتنانه کار کنند.
نیویورک همیشه پز میدهد. همیشه نمایی از منهتن هست. قبل از دو هزار و یک، آن دو برج هم هستند. سنترال پارک هست. متروی نقرهای هست. تاکسیهای بزرگ زرد هستند.
چقدر سانفرانسیسکوی Vertigo و سانفرانسیسکوی بیستسال بعدش در Graduate را دوست داشتم. ساحل، خیابانی که با شیب به سوی دریا میرود، آفتاب: جایی برای بزرگ زندگی کردن.
* * *
شهرها در ذهنِ ما در افقِ تلاقیِ فضاهای داخلی و خارجی ساخته میشوند. حسِ شهر، در مرزِ جایی است که حریم خصوصی وجود دارد و کپسولِ تنهایی ما در فضای عمومیِ شهر شناور است، فضای عمومی عمیق و زنده.
فضای عمومیِ شهر را مثل خاکاش میتوان لایه لایه باستانشناسی کرد. گاهی میشود اسانسِ یک فرد را در تمامِ شهر حس کرد. رضا شاهِ تهران، ملکه ویکتوریای لندن.
فضای خصوصی هم آنقدرها دستِ آدم تنها نیست. شهر به فضای خصوصی ما هم نشت میکند. گاهی گمان میکنیم که میشود کپسولِ تنهاییمان را برداریم و با خودمان ببریم. شهر به این راحتی ما را رها نمیکند، میچسبد به جایی از هویتِ ما و درونمان میماند. گاهی بدخیم میشود و میشود غمِ غربت، گاهی هم گوشهای فراموش میشود و خاک میخورد تا باز دیدار تازه شود.
شهری مثل تهران، در تازه شدنِ دیدار همیشه شگفتزدهات میکند. لازم نیست زیاد هم بگذرد، دو سه سال کافی است: میبینی که شهری که درونات هنوز تازه است، حالا در واقعیت کهنه شده و جزو لایههای باستانی است. هست اما از مد افتاده.
شهری مثل لندن احتمالاً یک دهه دوری لازم دارد تا در دیدارِ دوباره تغییر را حس کنی، و باز هم میبینی که کهنهها نه تنها از مُد نیفتادهاند که با کلاس هم شدهاند.
شهر پدیدهای است که نمیتوان برای شناخت تجزیهاش کرد. باید تجربهاش کرد.
و بخش بزرگی از تجربهی زیستن آدمی امروز، شهر است.
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.