تعاریف شهر و فرهنگ های شهری
پژوهش درباره ی فرهنگ های شهری به طور طبیعی بر مواردی چون نهاد، شهر و شیوه زیست یا اشکال فرهنگی تعریف شده ی این فرهنگ ها که در شهرها رشد می یابند، تمرکز می کند. دانش شهری به طور مدارم به سوی ایده ای از شهرها و فرهنگ های شهری در حرکت است که فارغ از نژاد پرستی بوده و دارای اعتبارمیان-فرهنگی و تاریخی گسترده است.
بررسی تصورات راجع به شهرِ قرن بیستم اغلب به این نتیجه می انجامید که گویی تنها یک شکل متداول یا معتبر وجود دارد. برای مثال هنری پیرن(Henri Pirenne)، بر اساس پژوهش های خود در رابطه با شهرهای اروپای قرون وسطی، در کتاب شهرهای قرون وسطایی (۱۹۲۵-Medieval Cities) استدلال میکند که دو مشخصه در توسعه یک فرهنگ شهری نقش اساسی داشتند: طبقه سرمایه دار یا طبقه متوسط، که این طبقه به تجارت برای دستیابی به دو امر استقلال سیاسی از صاحبان قدرت فئودالی غیر شهری و ثروت وابسته است؛ و یک سازمان همگانی از شهروندان که برای رهایی شهر از کنترل لردهای فئودال یا مقامات مذهبی، یکپارچه سازی شهریِ لازم را ایجاد کند. با وجود اینکه که فرمول بندی پیرن اغلب به عنوان یک تعریف کلی از شهر و فرهنگ شهری پنداشته شده است (از آن جا که عقل سلیم این گونه می پندارد که شهرها باید عملکردهای تجاری را تحقق بخشند)، این فرمول بندی کارا نبود، چرا که تنها شهرهای اروپای قرون وسطی و فرهنگ شهرنشنیان آن به عنوان نمونه ای از شهر واقعی پنداشته شده بود.
ماکس وبر در کتاب شهر (۱۹۲۱The City-)، زمانی که شهرسازی غربی را مقابل شهرسازی شرقی قرار داد، تعریف دیگری از شهر را ارائه نمود که به تعریف پیرن نزدیک بود. بر طبق این تعریف وبر، چهار ویژگی یک جامعه شهری را تعریف می کند، شامل: ۱- یک بارو ۲- یک بازار ۳- دستوالعمل های قانونی و سیستم دادگاه مستقل ۴- انجمنی از شهروندان که مشارکت شهری را ایجاد میکند و ۵- استقلال سیاسی کافی برای شهروندان به منظور انتخاب مدیران شهری. وبر باور دارد که شهرهای شرقی به ندرت به این ویژگی های ضروری دست یافته اند، چرا که هویت های خانوادگی قبیله ای و یا فرقه ای مانع شده تا ساکنان شهر، شهروندی واحدی را پدید آورند که قادر است در مقابل کنترل دولتی مقاومت کند. حتی این تعریف وبر از غرب تقریبا تمامی شهرهای پیش از مدرن را مستثنی می کند، استقلال شهری که وبر مدنظر داشت تنها در اروپای شمالی و ایتالیا وجود داشت، آن هم تنها برای دوره های بسیار کوتاه زمانی در پایان قرون وسطی. نتیجه ی این امر یک ایده ی فرهنگ شهریِ بیش از حد محدود شده بود که ایجاد یک درک متقابل فرهنگی موثر از آن را بسیار سخت کرده بود.
در دهه ۱۹۴۰ رابرت ردفیلد (Robert Redfield)، که به شدت تحت تاثیر ویرث و دیگر اعضای مکتب جامعه شناسی شهری شیکاگو قرار گرفته بود، شهر را همواره غیر شخصی، نا همگن، سکولار و سازمان نیافته تصور می نمود. رد فیلد در مدل قوم-شهر، چنانکه آن را در مقاله خود تحت عنوان”جامعه قومی” درج کرده بود، تصویر زندگی شهری را در تقابل با تصویری از جامعه قومی، که او آن را کوچک، مقدس و بسیار شخصی و یکدست توصیف میکرد، قرار داد. او فرض نمود همچنان که افراد از جوامع قومی به سوی شهر مهاجرت می کنند و یا همچنان که کل جامعه به سوی یک فرهنگ بیشتر شهری شده حرکت می کند، یک سقوط ناگهانی در سنت های فرهنگی پدید خواهد آمد. افراد و جوامع شهری شده از آشفتگی فرهنگی رنج برده و آسیب های اجتماعی مانند طلاق، اعتیاد به الکل، جرم و تنهایی بیشتر در آن ها اتفاق می افتد.
ایده ی رد فیلد درباره شهر به پژوهش های شهری که توسط جامعه شناسان در شهرهای صنعتی امریکا و عمدتا شیکاگو انجام شده بود، متکی بود. او به طور نژاد پرستانه فرض کرد که یافته های آنان باید به تمامی فرهنگ های شهری تعمیم داده شود. پژوهش های متمادی نشان می دهد که این ایده در بسیاری جهات حتی در رابطه با شهرهای صنعتی آمریکا اشتباه است. با وجود اینکه این ایده عموما نژاد پرستانه است و به طور خاص برای شهرهای آمریکایی نابسنده می نماید همچنان در حیطه ی تفکرات محبوب قرار دارد، این ایده شهرها را در تمامی فرهنگ ها و زمان ها به عنوان مرکز بوهمیانیسم (bohemianism)(1)، آزمایش اجتماعی، تضاد آرا، ناهنجاری، جرم و شرایط همانند-اعم از خوب یا بد- که توسط سقوط اجتماعی ایجاد شده، تصور می کند.
گیدئون سیوبرگ (Gideon Sjoberg) ( شهر ماقبل صنعتی، گذشته و امروز- The Preindustrial City, Past and Present, 1960)، در گام بعدی، در راستای یک درک متقابل فرهنگی از شهرها، ایده ی فرهنگ شهری را نظر به اینکه از لحاظ نژادپرستی و تاریخی محدود است، به چالش کشید. او مراکز شهری جهان را به دو گونه تقسیم کرد، شهر ماقبل صنعتی و شهر صنعتی، و این دو را بر پایه ی تفاوت های موجود در سطح تکنولوژیِ جامعه متمایز نمود. بنابر ایده ی سیوبرگ شهرهای ماقبل صنعتی در جوامعی که فاقد تکنولوژی ماشینی پیچیده هستند و نیروی کار انسان و حیوان پایه ی تولید اقتصادی آن ها را شکل می دهد، یافت می شود. شهرهای صنعتی در کشورهای مدرنِ اروپای غربی و امریکا، که در آن ها منابع انرژی از سوخت های فسیلی و نیروی اتمی به طور شگفت انگیزی تولید اقتصادی را توسعه می دهد، مسلط هستند. به عقیده ی سیوبرگ فرهنگ شهری ماقبل صنعتی با همتای صنعتی آن به طور قابل توجهی متفاوت است: محلات شهر ماقبل صنعتی توسط پیوندهای شخصی قومی و وفاداری های فرقه ای یکپارچه شده اند؛ این محلات روابط نیرومند خانوادگی را حفظ می کنند و بر طبق شواهد آشفتگی اجتماعی در آن ها پایین است؛ همچنانکه باورهای فرهنگی که در مکان شهری دارای نفوذ هستند،کلیساها و دیگر نهادهای مقدس نیز بر خط آسمانِ آن چیرگی دارند؛ و عملکرد عمده ی شهر حکومتی شکوهمند بوده تا تولید صنعتی.
هرچند که ایده ی سیوبرگ درباره گونه ی ماقبل صنعتیِ شهر یک جهش بزرگ در تعاریف پیشین از شهر بود، ولی دچار کلیت بخشی (تعمیم) بیش از اندازه بود. سیوبرگ انواع بسیار متفاوت فرهنگ شهری را در یک گونه شهر صنعتی نامشخص به هم برخورد داد- برای مثال شهرهای امپراطوری باستان با مکان های شهری کنونی در جهان سوم با هم ترکیب شدند. فرهنگ شهری گذشته، مانند شهرهای خودمختار اروپای مدرن اولیه، که بی درنگ با ایده ی سیوبرگ همخوانی نداشتند، به جای گونه های مهم فرهنگ شهری، به عنوان گونه های موقت و غیرمتداول نوع ماقبل صنعتی کنار گذشته شده بودند.
در کتاب نقش فرهنگی شهرها (The Cultural Role of Cities) رابرت رد فیلد و میلتون سینگر(Milton Singer) تلاش کردند که در ایده های گذشته شهر بهبود ایجاد کنند، که این تلاش شامل ایده ای نیز بود که رد فیلد خود، توسط تاکید بر نقش های متفاوت فرهنگی که توسط شهرها در جوامع ایفا می شود، در مدل قوم شهری استفاده نمود. ردفیلد و سینگر دو نقش فرهنگی برای شهرها ترسیم کردند که تمام مکان های شهری آن ها را ایفا می کنند، البته با درجات متفاوتی از تراکم و پیچیدگی. شهرهایی که نقش فرهنگی غالب آن ها ساخت و تدوین سنت های جامعه است، عملکردهای تکاملی(orthogenetic) (2) را انجام می دهند. در چنین فرهنگ های شهری، مجموعه ی اهل قلم به طور فراگیر میراث با شکوهی از فرهنگ را برای جامعه تفسیر می کنند. پیام فرهنگیِ نشات گرفته از دهلی، پاریس، واشنگتن دی سی و دیگر پایتخت های امپراطوری های کلاسیک و دولت های ملی مدرن وظیفه دارد که سنت فرهنگی را حفظ و نگهداری کند. در مقابل همانطور که ردفیلد و سینگر شرح می دهند، شهرهایی که نقش فرهنگی اولیه شان تحولات ناهمگن (heterogenetic) است مرکز تغییرات فنی و اقتصادی هستند و برای تولید و معرفی ایده های جدید، کیهان شناسی ها و تمرین های اجتماعی در جوامع انجام وظیفه می کنند. در شهرهایی مانند لندن، مارسی و نیویورک روشنفکران شیوه های کهنه را به چالش می کشند، سنن جا افتاده را مورد سوال قرار می دهند و کمک میکنندتا از شهرها مراکز فرهنگی خلاق بسازند.
همزمان با نگرانی مداوم ردفیلد و سینگر برای نقش فرهنگی شهرها در جوامع خود، پل ویتلی(Paul Wheatley) در کتاب “در محور چهار محله” (۱۹۷۱-The Pivot of the Four Quarters) فرض نموده که ابتدایی ترین شکل فرهنگ شهری مرکز تشریفاتی یا فرقه ای بوده، که منطقه روستایی پیرامون خود را توسط قدرت یا عرف های مقدس سازماندهی میداده یا بر آنها مسلط می شده است. بر طبق گفته ویتلی تنها بعدها بود که امتیاز اقتصادی و قدرت سیاسی به این نقش اولیه ی فرهنگی شهر افزوده شد. ویتلی با ادامه شیوه ردفیلد و سینگر تصدیق کرد که هر گونه ایده از یک فرهنگ شهری باید با نقش فرهنگی شهرها در جوامعشان تطبیق یابد. یک پژوهش باید به طور خاص عنوان کند که چگونه نقش فرهنگی شهر باورها و عرف را در فرهنگ های وسیع تر در ورای مرزهای شهر سازماندهی می کند، و متعاقبا چگونه الزامات نقش فرهنگی شهر شیوه های زندگی و گروه بندی های اجتماعی (گونه های فرهنگی) در شهر را مشخص می نماید.
در آغاز دهه ۱۹۷۰ دیوید هاروی (عدالت اجتماعی و شهر، ۱۹۷۳)، مانوئل کاستل (پرسش شهری، ۱۹۷۷) و دیگر پژوهشگران که تحت تاثیر مارکسیسم بودند، سبب پیدایش تغییر بزرگی در ایده ی نقش فرهنگی شهر شدند. با وجود اینکه آنها به صورت عمده بر روی شهرهای واقع در فرهنگ پیشرفته ی کاپیتالیستی کار کردند، نگرش آنها ارتباط گسترده ای با مارکسیسم داشت. به جای نگاه به بیرون از سوی شهر به فرهنگ شهری به عنوان یک کلیت، پژوهش های جدید شهر را به عنوان یک ایستگاه پایانی برای نقش فرهنگی می پندارد که این نقش فرهنگی از یک فرهنگ گسترده تر و حتی جهان نشات گرفته است. برای مثال هاروی تغییرات عمده در شیوه زندگی شهری امریکا را به فرهنگ شهری سرمایه داری پیشرفته پیوند داد: از دیدگاه او رشد حومه شهری از الگوهای جدید مصرف،که توسط سرمایه داری به منظور بهره وری ترویج شده بود، ناشی شده است. کاستل شهر را به عنوان یک عرصه ی تعارضات اجتماعی می دید که نهایتا از مرزبندی طبقاتی در جامعه سرمایه داری ناشی می شد.
پژوهش های مارکسیستی به اندازه ای که مکمّلِ تاکید زود هنگام بر روی شهر به عنوان منبع نقش های فرهنگی بود، در تعارض با آن نبود. مطالعه ی نقش های فرهنگی شهر نه تنها باید باورهای فرهنگی و عرف هایی که از شهر نشات می گرفت را شامل می شد، بلکه باید اشکال فرهنگی را که در شهر به عنوان نتیجه ی تاثیر فرهنگ شهری بر آن گسترش می یافت، نیز در بر می گرفت. بدین وسیله پژوهش می تواند یک ایده ی صحیح تاریخی و متقابل فرهنگی از شهر، اشکال فرهنگی آن و فرهنگ های شهری که در آن تثبیت شده اند را معرفی کند.
پانوشت:
۱- بوهمیانیسم تمرین یک شیوه ی زندگی غیر متداول است که اغلب توسط مشارکت مردم همفکر شامل حرفه های موسیقیایی، هنری یا ادبی همراه پیوندهای دائم معدودی صورت می پذیرد. http://en.wikipedia.org/wiki/Bohemianism
۲- نظریه تکاملی (orthosensis): نظریه ای که بر مبنای آن تکامل می تواند در جهتی که درونی ژنتیکی معین کرده اند اتفاق بیافتند نه نیروهای محرک بیرونی.
مقاله به صورت زیر ارجاع داده شود:
• MLA Style: “urban culture.” Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite. Chicago: Encyclopædia Britannica, 2010.
• APA Style: urban culture. (2010). Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite. Chicago: Encyclopædia Britannica.
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.