نظام نشانه ها در پوشش
جوادی یگانه، محمدرضا و سید علی کشفی (۱۳۸۶) «نظام نشانه ها در پوشش» .کتاب زنان: فصلنامه شورای فرهنگی اجتماعی زنان. سال دهم. شماره ۳۸٫ زمستان. ۸۷-۶۲٫
نظام نشانه ها در پوشش
محمدرضا جوادی یگانه*
سید علی کشفیÜÜ
چکیده:
اگر پوشش را یک عمل اجتماعی و معنادار فرض کنیم، نه صرفاً شیوهای برای محافظت از بدن، باید آن را در قالبهای تحلیلی معطوف به معنای اجتماعی، تفسیر نمائیم. نگاه به پوشش به مثابه یک امر نمادین و تلاش برای درک نمادها و کشف معانی به ما کمک میکند تا زاویه جدیدی از این مسأله پرحاشیه دریابیم. توجه به «قواعد» در اعمال اجتماعی و نیز ویژگی قراردادی نمادها در نشانهشناسی، میتواند هم تغییرات تاریخی پوشش را تا حدی تفسیر کند و هم تفاوت نگاه به پوشش و لباس را در گروههای مختلف و خرده فرهنگ های گوناگون جامعه نشان دهد. توجه به «قاعدهمند»بودن پوشش و ویژگی نمادین و قراردادی پوشش، اگر در تحلیلهای سیاستگذاران فرهنگی قرار گیرد، می تواند به هدف گیری صحیح سیاستگذاری فرهنگی کمک کند.شهرسازی آنلاین
واژگان کلیدی:
پوشش، قواعد، نماد، نشانه، قرارداد، گفتمان، سنت، مدرنیته، مُد
۱) مقدمه
از زمانی که رضاخان تصمیم به اجباری کردن لباس «فرنگی» برای مردان و زنان گرفت و متعاقب آن خواست تا حجاب را از زندگی روزمره ایرانیان حذف کند، تاکنون، مسأله لباس و سبکهای پوشش در صدر مسائل فرهنگی جامعه ما بوده است. البته وقوع انقلابی دینی که اصل را بر تغییر فرهنگی نهاده و رایحهدار بودن در مقولههای فرهنگی نظیر هویتیابی که از نظر برخی انقلابیون امالمسائل تلقی میشد (رک. سعید، ۱۳۸۳ و فارسون و مشایخی، ۱۳۷۹)، در مسألهسازی پوشش اهمیت فراوانی داشته است. البته روندهای جهانی اقتصاد و اطلاعات نیز به این مسأله دامن زدهاند. پای دیگر این مسأله هزارپای، در حوزه مطالعات مربوط به زنان است. به هرحال، قریب به هشتاد سال است که معارضههای سیاسی و فرهنگی بر سر موضوع لباس و پوشش، بر مسائل فرهنگی کشور ما سایه افکنده و هر از چندگاهی چون ماری که از لانه برون میآید، خود را در صدر سیاستهای فرهنگی کشور قرار میدهد.
اگر مسأله پوشش را عمومیت بیشتری بخشیم و ذیل مسائل مربوط به مدیریت کالبدی بررسی نمائیم، این مسأله، یکی از مسائل جدی نظریه جامعهشناسی معاصر است، لذا میتوان آن را مسألهای انسانی و جهانی قلمداد کرد. برای مثال میتوان از «بوردیو»[۱]، «فوکو»[۲] و «گیدنز»[۳] در جامعهشناسی و «مری داگلاس»[۴] در انسانشناسی نام برد که در این زمینه آگاهیهایی ارایه دادهاند (رک. اسکات و لوپز، ۱۳۸۴؛ گیدنز، ۱۳۸۱؛ موریس، ۱۳۸۳ و فکوهی، ۱۳۸۲).
با این حال به نظر میرسد در حوزه نظریهپردازی در کشور ما، هنوز نقاط و زاویای مغفول بسیاری وجود دارد. این نوشتار درصدد است به سهمی در گشایش زاویهای نوین برای تحلیل این مسأله داشته باشد.
۱- معناداری پوشش
مفروض اصلی این نوشتار آن است که پوشش شامل همه انحای پوشیدن لباس و انواع مختلف پوشاک، یک امر «معنادار» است. معناداری یک امر اجتماعی متضمن دست کم سه شرط است؛ اولاً، همانطور که «ویتگنشتاین»[۵] تأکید دارد، معناداری، مستلزم وجود قواعد است؛ به عبارت دیگر رفتار معنادار، قاعدهمند است. البته اگر بر رویکرد ویتگنشتاین (متأخر) وفادار بمانیم، باید تأکید کرد که معنا را فقط در سطح کردار اجتماعی میتوان یافت. لذا سخن از معنای غیر اجتماعی بلاموضوع است. (رک. تریگ، ۱۳۸۴، وینچ، ۱۳۷۶، اکبرزاده، ۱۳۸۳). بنابراین برای فهم هر امر معنادار باید فهمی از قواعد داشت.
از سوی دیگر، هر معنای ذهنی، مستلزم وجود یک رابطه دلالتی است. لذا در هر امر معناداری باید به دنبال دال و مدلول (یا مدلولها) گشت (گرچه رویکرد نشانهشناختی تنها رویکرد معنیشناسی نیست) (رک. صفوی،۱۳۸۳). البته در رویکرد عامه، معناداری، میتواند شامل سویههای احساسی و خیالی نیز باشد. در بسیاری موارد، برای کنشگران جامعه، تداعی خاطرات، تصاویر، تخیلات و وجود کانونهای عاطفی و احساسی و در ضمن احساسهای زیباییشناختی معطوف به، یک امر، دال بر معناداریاند. این جا نوعی ذهنیت شخصی نسبت به معنا وجود دارد که نمیتوان آن را به جرأت تحت سیطره کامل قواعد اجتماعی دانست. گرچه در این نوشتار این وجه از معناداری نیز مورد تأمل قرار خواهد گرفت؛ البته تلاش برای اثبات فرض معناداری پوشش، مستلزم تحلیل مسأله در سه بعد مذکور است.
۲- پوشش، نشانه و قرارداد
نشانهشناسی سوسوری بر آن است که هر رابطه دلالتی یا به عبارت دیگر، رابطه دال و مدلولی در هر نشانه، «قرادادی» است. رویکرد مهم «فردیناند دو سوسور»[۶] در نشانهشناسیاش آن است که او نشانهشناسی را علم بررسی نشانههای منفرد نمیداند. نشانهشناسی، دانش بررسی نظامهای نشانهای است که پدیدههایی اجتماعیاند. لذا نشانهشناسی در سنت سوسوری، همیشه دانشی ساختارگرا بوده است (فکوهی ۱۳۸۲، کالر ۱۳۸۴ و صفوی۱۳۸۳). هویت نسبی نشانهها در برابر یکدیگر، اصل اساسی ساختارگرایی سوسوری است. بدین معنا که یک نشانه آن چیزی است که دیگران نیستند.
از این منظر، پوشش به عنوان یک عنصر معنایی و نمادین، دارای همین خصلتهای نشانهای است. اما معنای پوشش از کجا اخذ میشود؟ چگونه میشود که تکههای کوچک و بزرگ دوختهشده پارچه با رنگهای مختلف و نحوه استقرار آنها بر بدن، میتواند آنقدر معنادار شود که موضوع بحثهای طولانی فرهنگی و اعتقادی قرار گیرد؟ توجه به ماهیت نشانهای پوشش شاید بتواند زوایای تاریک بحث را روشن کند.
چراغهای راهنمایی مثال گویایی برای رویکرد ما هستند. چراغهای راهنمایی فی نفسه هیچ معنایی ندارند، امّا در موقعیت خاص خیابان، در چارچوب یک سری «قرارداد»های خاص، «نشانه»های وضعیتهای مختلف هستند. قرارداد، عنصر اساسی جامعه و روابط انسانی است؛ همانطور که سوسور میگوید حتی زبان نیز یک امر قراردادی است. قرارداد، در فحوای خود یک ویژگی اصلی را حمل می کند؛ قراردادها اختیاریاند؛ بدین معنا که همیشه برایشان امکان تغییر وجود دارد. وقتی میگوییم نشانهها قراردادیاند همین معنا را در نظر داریم. باید توجه داشت که قرارداد همیشه جنبهای آشکار ندارند، در واقع در بیشتر مواقع قراردادها را باید کشف کرد. افراد جامعه، اغلب بیآنکه بدانند در قراردادهایی زندگی میکنند که عموماً به هیچ وجه امکان فسخ آن ها وجود ندارد، لذا، دیگر این قراردادها نیستند که عمل میکنند، بلکه وضعیتهای طبیعی و الزام آور زندگی عمل میکنند؛ چرا که تغییر قراردادها، مستلزم تفهیم آنها به تکتک افراد جامعه و سپس فسخ آنها با توافق تمامی ایشان است. این موضوع وقتی میسّر است که منزلت افراد و میزان قدرت و وزن آنها یکی باشد، در حالی که همیشه کانونهای قدرت از یک سری قراردادها به شدت دفاع میکنند و آنها را الزامی میدانند. بههرحال در بیشتر مواقع قراردادها جنبهای ساختاری، متصلب و الزامآور دارند. گیدنز به همین جنبه ساختاری و البته امکان آزادی از آن و عاملیت کنشگر در جامعه اذعان دارد (کرایب ۱۳۸۲، گیدنز ۱۳۸۰، ریتزر ۱۳۸۲).
معنای هر سبک لباس و هر نحوه پوشش، از خلال نسبتی که با مقولههایی نظیر مردانگی یا زنانگی، طبقه، منزلت، نقش اجتماعی، ارزشها یا ضد ارزشها و بهطور کلی با ساختارهای اجتماعی برقرار میکند، درک میشود. این نسبتها قراردادیاند، یعنی از جایی آغاز به حیات کردهاند و همیشه امکان تغییر یا مرگ نحوه پوشش وجود دارد، مگر آن که ساختارها بر روی نحوههایی خاص تأکید داشته باشند، به عنوان مثال، یک پوشش، به واسطه ارتباط با یک ساختار، وضعیت الزامآور و شبه طبیعی(ذاتی) به خود گرفته و از جنبه قراردادی فاصله میگیرد. این ساختار میتواند سیاسی، دینی یا به تعبیر «اسکات و لوپز»[۷] در ارتباط با کالبد تجسدی باشد (رک. اسکات و لوپز، ۱۳۸۵). از این جهت رابطه قراردادی به سختی تغییر میکند، مگر آن که اساساً به کنار نهاده شود.
به این ترتیب است که یک لباس، نماد مردانگی، لباس دیگر نشانه زنانگی، یک لباس نشانهای بر ارزشهایی نظیر حجب، عفت و لباس دیگر نمادی از ترقی، آزادی خواهی، نو بودن یا به طور کلی مدرن بودن است. نشانه و نمادین بودن پوشش، صرفاً در ارتباط لباس با گروهها و صنوف خلاصه نمیشود، بلکه لباس میتواند یک سری دالهای اخلاقی و سیاسی را هم نمایندگی کند. توجه به جنبه قراردادی لباس میتواند ما را به دو سطح از تحلیل رهنمون سازد. این دو سطح با الهام از تقسیم بندی سوسوری در مطالعه زبان، دو سطح تاریخی(در زمانی) و اجتماعی(همزمانی) دارد، لذا میتوان از دو جنبه به قراردادی بودن پوشش اشاره داشت:
الف: تاریخ تکوین و تحول نمادها بر اثر تغییر قراردادها.
ب: تفاوت روابط نمادین یا به عبارت دیگر قراردادها میان خرده فرهنگها، گروهها و افراد مختلف (دستههای قواعد مختلف).
۳) تاریخ تحول قراردادها و روابط نمادین
در سطح تاریخی میتوان به شکافهای تاریخی توجه نمود که در ادوار مختلف زندگی یک ملّت یا جامعه ایجاد میشود. از این منظر، میتوان طبق معیار رایج، میان وضعیت سنتی، وضعیت گذار، وضعیت مدرن و نهایتاً مدرنیته افراطی یا پست مدرن تفاوت قایل شد.
شاید بتوان گفت که در وضعیت سنتی با «تصلب قراردادها» مواجهیم. گرچه میتوان انواع مختلفی از لباس و روابط نمادین میان لباس و ساختارهای اجتماعی را پیدا کرد (مانند لباس نظامیان، لباس کشاورزان، لباس روحانیون، لباس پادشاهان، لباس رقاصهها و مطربان، لباس زنان شریف، لباس اندرونی، لباس بیرونی و حتی لباس نیمهاندرونی) اما قراردادهای ناظر بر این سخت، تحتتأثیر تصلب و ثبات وضعیت سنتی متصلب و ثابت هستند. وضعیت کاستیِ[۸] طبقات اجتماعی گویای این ویژگی است. کاست، ترجمه پرتغالی واژهی هندی «ورنه»، به معنای «رنگ» است. در جامعه کاستی هند و ایران باستان هر طبقهای رنگی داشت. در ایران دروه هخامنشی، سفید لباس روحانیون، سیاه لباس پادشاهان، آبی لباس کشاورزان و قرمز رنگ لباس نظامیان بوده است (رک. متین، ۱۳۸۲ و شاپوری، ۱۳۸۲). روابط نشانهای میان ساختارها و گروهها از یک سو و لباسها از سوی دیگر ثبوت و تصلب ویژهای دارند. نکته قابل اهمیت در توجه به وضعیت کاستی آن است که لباس وسیلهای برای تمایز میان افراد است. درواقع از آنجا که هویت و منزلت هر فرد توسط طبقه یا گروهش مشخص میگردید لازم بود از طریقی تفاوتِ میان طبقات و گروهها معلوم گردد. این تفاوت باید به نحوی خود را ظاهر میکرد تا بتوان در میدان زندگی روزمره، بر اساس آن تصمیم گرفت. لذا هر فرد بسته به طبقه یا گروهی که در آن قرار داشت، ملزم به رعایت نحوهای خاص از پوشش بود. به این ترتیب مثلاً لباسهای اقلیتهای دینی همیشه دارای نشانههایی بود تا بتوان آنها را از مسلمانان تشخیص داد و نیز میان خود مسلمین، بین طبقات مختلف، نشانههای متفاوتی وجود داشته است که مشخصکننده جایگاه آنان در روابط روزمره بود. این منطق را هنوز هم میتوان میان جوامع عشایری یافت.شهرسازی آنلاین
ویژگی مهم دیگر وضعیت سنتی در ارتباط با لباس، معنادار بودن کامل لباسها است. درواقع در وضعیت سنتی هر لباس نمادی از یک حالت یا وضعیت است. به نحوی که مثلاً لباس دختر مجرد با لباس زن ازدواج کرده تفاوت داشت. به نظر میرسد این رابطه نمادین در مدرنیته رو به افول بوده است. مدرنیته در ذات خود موجب معنازدایی است. اگر ذات مدرنیته را همانگونه که «وبر»[۹] معلوم میکند عقلانیت ابزاری بدانیم، مدرنیته میتواند موجب معنازدایی از لباس گردد. عقلانیت ابزاری حکم میکند که لباس تن پوشی بیشتر نباشد. در این معنا، وجه کارکردی لباس بر وجه معنایی آن غلبه پیدا کرده و لباس وسیلهای برای حفظ تن میشود. با گسترش مدرنیته، معنای لباس به شدت دستخوش تغییر شد، لیکن از آنجا که به بیان «گیرتز»[۱۰]، ذات انسان معناساز است، هیچگاه لباس بیمعنی نشد (رک. فکوهی، ۱۳۸۲؛ موریس،۱۳۸۳؛ اشنایدر و بارسو، ۱۳۸۴). تحت فرایندهای تولید صنعتی و البته به خاطر دلایل کارکردی در جهان مدرن، لباسها به شدت تغییر کردند، اما خصلت تمایزساز جوامع، مانع از آن شد که لباسها صرفاً حالتی کارکردی داشته باشند، از این جهت، همواره میان زنان و مردان، ثروتمندان، میانهحالان و فقرا تفاوتی در سبک لباس بود. مرفّهان سعی کردند برای خود نشانههایی در سبک پوشش ایجاد کنند. «وبلن»[۱۱] با رویکرد نظری خاص خود فرایند تولید این نشانهها را به خوبی نشان میدهد. از نظر او یگانه منطق حاکم بر حیات طبقه مرفه، «تظاهر» است. تظاهر موجب می شود که طبقه مرفه دست به مصرفی بزند که بیشتر نوعی «رخنمایی» ثروت و توان خرید است تا نیاز. از نظر او، قاعده ضایع کردن تظاهری کالا، با نمایش دادن لباس، خود را به طور بارزی نشان میدهد، گرچه همه مصرفهای دیگری که در ارتباط با اصل اعتبار مالی هستند، میتوانند نمونه روشنگری باشند… امّا صرف هزینه در راه لباس، این مزیت را بر دیگر روشها دارد که لباس، همیشه در معرض دید دیگران است و با یک نگاه، وضعیت مالی شخص را به بیننده معرفی میکند (وبلن، ۱۳۸۳: ص۱۹۱). او بصیرتهای جذاب دیگری را هم درباره لباس زنان، خدمتکاران، کشیشان، تغییر مد و ارتباط آنها با اصولی نظیر اعتبار مالی، اصل اشتهار، بردگی و اربابی و مردسـالاری ارائه میدهد؛ گرچه گاهی به نظر غلوآمیز میآیند (همان، صص۲۰۷-۱۹۱).
باید در نظر داشت که قطعاً اینجا تنها مانع و محدودیت فرد برای پوشیدن نحوه خاصی از لباس، وسع مالی او بود و نه روابط متصلب نمادین؛ آنگونه که در وضعیت سنتی اشاره شد. لذا هر فردی با پوشیدن یک لباس گران قیمت یا لباسی که شبیه البسه گرانقیمت بود، صرف نظر از دارایی واقعیاش، میتوانست خود را عضوی از طبقه بالاتر جا بزند. لباس به مانند یک شناسنامه عمل میکرد که هیچ اطلاعی از اصل و نسب فرد نمیداد و تنها او را در زمره گشادهدستان معرفی میکرد. این گونه بود که بسیاری از افراد طبقه متوسط توانستند به لطف شباهت لباسهاشان، روابط خود را با مرفهین تنظیم کنند. این موضوع را میتوان با رویکردهای معطوف به مفهوم مصرف به خوبی توضیح داد (برای مثال رک. باکاک، ۱۳۷۹). از این منظر، افراد با توجه به ویژگیهای مصرفی طبقهبندی میشدند نه ویژگیهای تولیدی. این آستانهای برای ورود به یک وضعیت جدید بود. وضعیتی که آن را پست مدرنیته یا مدرنیته افراطی مینامند. با استقرار جوامع در این وضعیت، لباسها در انفجاری از قراردادها قرار گرفتند که به سرعت متولد و نابود میشوند. انفجار انواع و اقسام سبکهای پوشش به خصوص در میان طبقه متوسط که ناظر بر علایق و آرزوهای مختلف افراد بود. افراد با پیروی از سبکهای مختلف لباس سعی در انتساب خود به گروهها و هویتهای مختلف دارند. سبکهای پوشش پس از آن که مد میشوند از نشانههای مخصوص به گروهها و دستههای مختلف بهره میبرند، امّا پس از مدتی کارکردی زیباییشناختی پیدا میکنند و خالی از معانی سابق خود میگردند. این مسأله مخصوصاً هنگامی رخ میدهد که یک سبک از زادگاه خود خارج میشود و همراه با جریان جهانی اقتصاد و اطلاعات به کشورهای دیگر میرسد. گاه یک لباس حتی نشانهای معکوس با نشانه مربوط به خود در زمان زایشاش مییابد. مثال این وضعیت شلوار جین است. این لباس در ابتدا خاص کارگران و گاوچرانان بود، اما به خاطر انطباقاش با زندگی روزمره در شهرهای مدرن، به لباس طبقه متوسط تبدیل شد. کمکم این اقبال باعث شد تا شلوارهای جین و لی، در گردونه اقتصادی بازار سرمایهسالار قرار گیرند و گاه با قیمتهایی عرضه شوند که کارگران و گاوچرانان سابق حتی گمانش را هم نمیکردند. در کشور ما، استفاده از این دست لباس پس از انقلاب، ابتدا به عنوان نماد همراهی با فرهنگ غربی تلقی میشد و تقریباً اختصاص به مرفهین یا گروهی از فرهیختگان فکری و هنری داشت، اما به تدریج معانی دیگری هم بدان افزوده شد و الان به عنوان نماد جوانی یا حتی نوگرایی و انعطاف عقیده میباشد. به نظر میرسد امروز شلوارهای جین و لی تبدیل به سلاحی خوب برای نشان دادن همراهی با فرهنگ رایج شهری شدهاند و از قضا به واسطه همین معانی است که عمداً توسط عدهای پوشیده نمیشود.
گرچه به نظر میرسد که هویتیابیهای معطوف به پوشش به شدت منعطف و بیهیچ مانع اجتماعیاند، امّا باید در نظر داشت هرجا که لباس با عوامل ساختاری پیوند مییابد، این آزادی به چالش کشیده میشود. این عوامل ساختاری عمدتاً یا دینیاند یا سیاسی. ادیان و دولتها در غیاب تأثیر ساختاری الزامات صنفی و گروهی، مهمترین عاملان ایجاد محدودیت در سبکهای پوششاند. ادیان با تأکید بر تفاوتهای جنسیتی میان زن و مرد، سعی در حفظ تفاوت میان لباس زنان و مردان دارند و دولتها نیز هرجا که لباسها حاوی دالهای سیاسی مخالف باشند، به شکلی که مصداق نقض قوانین باشند، از پوشیدهشدن آن لباسها جلوگیری میکنند. گرچه در بیشتر مواقع میتوان میان تصمیمات دولتها و الزامات ادیان روابطی را جست و جو کرد. خود تفاوت زیستی میان زن و مرد به عنوان یک الزام طبیعی، سطحی از تفاوتهای دایمی و ناخواسته میان لباس زنان و مردان را ایجاد میکند. شاید نتوان این تفاوت را تنها به الزام فرهنگ برای حفظ آن محول کرد.شهرسازی آنلاین
در سطح تاریخی، بسته به ورود جامعه در هر وضعیت (اگر با تسامح بپذیریم که چنین خط سیر تاریخی هست)، قراردادهای مربوط به پوشش تغییرات فراوانی میکنند. تغییرات در وضعیت سنتی به آهستگی و البته در اشکال خاصی رخ میدهد. این تغییرات عمدتاً تابع روابط میان طبقات و ساختار قدرت هستند. تا قبل از دوره ناصرالدین شاه، پوشیدن شلوارهای کوتاه در بین زنان رایج نبود و چه بسا نوعی بی حیایی و جلفی محسوب میشد. ناصرالدین شاه که به روسیه رفت تحت تأثیر لباسهای بالرینهای روسی قرار گرفت. در بازگشت زنان حرمسرا را مجبور کرد تا شلوار و دامنهایی نظیر آن چه بر تن رقاصه های روسی دیده بود بپوشند. خیاطان اروپایی هم به کمک آمدند تا سبک جدیدی از لباس زنانه ایجاد شود. زنان دربار که این نوع لباسها را پوشیدند، به تدریج زنان اشراف و متمولین اقتصادی هم از آن تبعیت کردند. کمکم این سبک رواج یافت. گرچه با مرگ شاه ناصری این لباس از میان زنان دربار هم رخت بست، اما به حیات خود در اندرونی خانههای ایرانی ادامه داد. به نظر میرسد اصولاً این خط سیرِ رواج یک نوع پوشش (یا به اصطلاح مُد شدن) که از دربار آغاز میشد، به اشراف و متمکنین میرسید و نهایتاً در میان مردم گسترش مییافت، دست کم قبل از ورود وسایل ارتباط جمعی نوعی قاعده برای شیوع یک نوع پوشش در تاریخ ایران بوده است.
مثال دیگر چادر ایرانی است. چادر ایرانی، در کاربرد اسلامیاش به عنوان حجاب، در ابتدا به صورتی کاملاً پوشیده بود که زنان آن را از بالا میپوشیدند. چادر در رنگهای سفید و آبی دیده میشد. بهتدریج چادر و پارچهای که صورت را میپوشاند(پوشیه) از هم جدا شدند. در دوران قاجار پوشیهها را سفید میبینیم و چادرها را سیاه و احتمالاً از این زمان است که چادرهای سفید(یا رنگی) بیشتر به عنوان یک لباس نیمه اندورنی استفاده میشدند تا یک لباس رسمی برای تردد در سطح شهر. لذا قراردادهای مربوط به رنگ چادر به مرور زمان تغییر کردند. در زمان پهلوی اول چادر تبدیل به یک دال سیاسی شده و در نتیجه، پوشیدن آن جرم شد. بعد از آن اگرچه چادر و حجاب، به شکل اعم آزاد شدند، اما به سختی تحمل میشدند، زیرا گرچه دیگر چندان یک دال سیاسی به شمار نمیآمد (نمادی از مخالفت با حکومت) اما برای گروهی تبدیل به نشانه تحجر و واپسماندگی شده بود. چنانچه از سوی چادریها، بیحجابی و کت و دامن و کلاه زنانه نماد فرنگی بودن و لاقیدی و چه بسا ترس و تسلیم به حساب میآمد. در گیرودار انقلاب و خصوصاً پس از آن، از زمان تصویب قانون حجاب، چادر دوباره محتوای سیاسی خویش را به دست آورد. چادر نمادی از ایدئولوژی انقلابی شد. به شکلی که در رسانههای غربی هرجا که نشانی از زنان انقلابی ایران بود، تصویری از زنان محجبه و چادری دیده میشد که تفنگ به دست در حال رژه رفتن بودند. اینجا هم تغییر روابط نمادین متأثر از روابط ساختار قدرت و نظام اعتقادی است. اساساً در این برهه، از ۱۳۰۷ تا اوایل دهه ۱۳۷۰، عَلَم لباس و حجاب، در لشگرکشیهای سیاسی و فرهنگی، در اهتزاز بوده است. لذا از آن زمان تا کنون هنوز هم حجاب به عنوان یک دال سیاسی مطرح است.
۴) محور همزمانی تفاوت در قواعد
در محور عرضی یا «همزمانی» آن گونه که سوسور میگوید، میتوان از نوع دیگری از تفاوت نام برد. گرچه انواع روابط نمادین در وضعیت سنتی وجود دارند، اما تلقی افراد از این روابط یکسان است. همه میدانند که چینهای لباس دختر ازدواجنکرده از زنی که ازدواج کرده، بیشتر است. یا این که لباسی مخصوص روحانیون دینی است و پوششی ویژه اقلیتهای دینی. گرچه به شکل اعجاب آوری میتوان برای هر وضعیتی که افراد در آن قرار دارند نشانهای درون لباس یافت، امّا این نشانهها برای همگان یکساناند؛ چرا که ویژگی سنت، دوام و تکرار است. در وضعیت سنتی، در محور عرضی، تنوع هست امّا تغییر نیست؛ بدین معنا که یک فرد در آن واحد، نشانههای مربوط به دو نحوه پوشش، یا دو سبک متعلق به دو گروه را «مصرف» نمیکند.
احتمالاً نباید انتظار داشته باشیم در وضعیت مدرن از منظر یکدستی، تفاوتی با وضعیت سنتی ایجاد شده باشد؛ زیرا مدرنیته سعی دارد همه چیز، پیرامون هسته مرکزیاش، یعنی عقل خودبنیاد و ابزاری بچرخد. با این حال، هیچگاه مدرنیته از شکافی که در جوامع ایجاد کرده بود رهایی نیافت. هویتهای سنتی، هویتهای دینی، اشرافیتهای به جا مانده از عصر کهن، تاریخ، عقاید غیر عقلانی و بسیاری منابع ارزشی و خیل هنجارهایی که از جهان کهن باقی مانده بود اجازه نمیداد که مدرنیته بتواند یکدستی جهان سنت را به دست آورد. تلقی یکدستی از جهان سنت نباید رهزن ما باشد. نباید گمان کنیم که در سنت با یک منبع هویتی مواجهیم؛ یک دین، یک آیین، و رسم و رسوم ثابت. اما چیزی که در سنت بود غلبه هویت، غلبه نظم بیرونی بر آزادی فرد و امکان انتخاباش بود. اما این نظم درجهان مدرن به چالش کشیده شد. مدرنیته برای این که خود را از غلبه سنت رها کند، به عقل خودبنیاد پناه آورد و تصمیم فرد و فرمان عقل او را محور حقیقت دانست، اما همین، خودِ مدرنیته را به چالش کشید. این است که با توسعه عمقی مدرنیته یا همان مدرنیته افراطی، افراد خود را در برابر انتخابهای فراوان حیران میبینند و هیچ الزامی برای هماهنگی سلک و سلوک احساس نمیکنند. تنها قوانین شهروندی، همان قراردادهای حقوقی میان فرد و دولت هستند که برای فرد الزامآورند. در واقع مدرنیته با خود تناقض و تعارض به ارمغان آورد. این تناقض چیست؟ تناقض میان امکان و انتخاب فرد، میان آزادی بیحد او در گزینش هر سبکی از زندگی و میان الزاماتی که دولت مدرن برای او فراهم میآورد. این الزامات از خلال همان قرارداد (روسو- هابزی) شهروندیای حاصل میشود که اندیشهی مدرن و به تبع آن دولت مدرن (که بهتر است بگوییم لیبرال، تنها مذهبی از فلسفه و شیوهای از دولت که توانسته است خود را سرپا نگاه دارد) با فرد منعقد میکند. بر اساس این الزامات، گرچه دولت خود را موظف میداند تا برای حراست از آزادی فرد امنیت ایجاد کند، امّا از فرد میخواهد تا پای جان در برابر او، به مثابه یک خدا، به تعهد خویـش وفادار باشد (رک. مکاینتایر،۱۳۸۶). دولت مقدس به جای همه نهادهای مقدسی نشسته است که در جهان سنت به زندگی فرد معنا و نظم میدادند. با این همه، دولت در پی آن نیست که برای فرد معنایی بیافریند. البته فقط دولت نبود که بر فرد غلبه داشت، نظام مسلط اقتصادی با ساختاری الزامآور نیز در کنار دولت به اسارت فرد همّت گمارد، لذاست که عصر مدرن را عصر غلبه سیاست و اقتصاد بر دیگر وجوه آدمی دانستهاند (رک. آشتیانی،۱۳۸۳). این الزام اقتصادی در بعد فرهنگی، خود را به ارزش و هنجارهای ناظر بر تفاوتهای طبقاتیای تبدیل کرد که در نمادها و نشانههای البسه خود را نشان دادند.
در بُعد سیاسی هم نظارت دولتها بر کالبدها و لباسها محدودیتهای فرد را در انتخاب لباس رقم زد. به هر حال فرد نمیتوانست به هر طریقی که مایل بود در انظار عمومی حاضر گردد. لذا گرچه آرمان مدرن آزادی فرد از هر قید و بند بود و گرچه شعار دولتهای مدرن همیشه این بوده است، اما عملاً فرد در چارچوب ارزشها و هنجارهای نظام سیاسی- اقتصادی اسیر است.
در جهان مدرن، فرد با انتخابهای بیحدی مواجه است و توأمان با قواعدی روبهرو است که مشخص میکنند او چه باید بپوشد و قواعد نظام پوشش را تضمین میکنند. منشأ قواعد ارزشهای نظام اقتصادی، قوانین دولت، دین، الزامات زیباییشناسانه، تنوعطلبی، هویتهای جدید و هر منبع دیگری است که قدرت معنادهی و انتظام در زندگی فرد را داشته باشد.
بسته به این که هر قاعده چه باشد، میتوان درباره روند شکلگیری آن حدسهایی زد. هر دسته از این قواعد که درون یک «گفتمان» جای دارند، در چارچوب خود امکان ایجاد قراردادهایی فراهم میآورند. این قراردادها بین ارزشهایی که آن قواعد بدان ارجاع دارند، عناصر مرکزی هر گفتمان، رنگها، طرحها و برشهای پارچهها بسته میشوند. هر طرحی و هر نقشی باید به مثابه متنی قرائت گردد که نظام نحوی و آوایی آن خوانش را، قواعد این گفتمانها مشخص نماید و البته است که هر گفتمان در کنار گفتمانهای دیگر باید فهمیده شود، همانطور که «لاکلاو و موفه»[۱۲] تأکید دارند (رک. سلطانی،۱۳۸۴). اگر پوشیدن مانتوی کوتاه را ناظر بر آزادیخواهی دانیم و پوشیدن چادر را ناظر بر عفت، این دو باید در کنار هم معنا یابند، چرا که اولی قاعده گفتمان لیبرال و دیگری قاعده گفتمان دینی است. عرصه کشاکش سبکهای پوشش، عرصه کشاکش گفتمانها در جامعه است. به نظر «تریگ»[۱۳] درواقع تعارضهای موجود در جوامع، یا میان جوامع به تعارضهای مابین قواعد مربوط میشود که ما در اینجا آنها را به گفتمانها مربوط دانستهایم (رک. تریگ، ۱۳۸۴).
گفتیم که لباسها تحت یک سری قواعد پوشیده میشوند؛ تنها وجه کارکردی لباس نیست که اهمیت دارد. صرف احساس زیبایی نیز نیست. گرچه زیبایی یک امر غیرعقلانی و مربوط به حوزه ادراکات نفسانی است، اما «زیبابودگی» امری عقلانی است، بدین معنا که ناشی از فعالیتی نمادپردازانه است. فرد ابتدا باید زیبایی را تشخیص دهد و این زیبایی چیزی نیست که تنها او تشخیص دهد، بلکه این زیبایی باید با معیارهای زیباییشناختی جمع هماهنگ باشد. اساساً این دیگران هستند که باید زیبایی فرد را تأیید کنند. زیبا بودن از مقایسه «خود» با یک دیگری خیالی ناشی میشود. دیگریای که «خود» میل دارد به او برسد و شبیه او شود. لذا پوشش به نحوی محل تحقق امیال و آرزوهاست. با این حال این دیگری ناشی از قواعد جمع و الگوهای ذهنی و عینی است که جمع ارائه کرده است.
فرد از قراردادهایی تبعیت میکند که جمع، میان دال عینی پوشش و مدلول ذهنی زیبایی منعقد کرده است. گرچه این قراردادها ثابت نیستند و آنچه که امروز زیباست، در اثر تکرار فردا از دیده میافتد، ولیکن به هر حال، هر فرمی از پوشش، عموماً از دل فرم سابق بیرون میآید.
قراردادها آنجا که باعث پیوند فرد به جمع میشوند، به شکل قواعد عمل میکنند. قواعدی که هم فرد را با جمع همراه میکند و هم وی را از آنان متمایز میسازد. زیمل در تحلیل خود از «مد» چنین نظری دارد. او معتقد است که مُد هم فرد را با گروه همراه میکند و هم او را از گروه متمایز میسازد و لذا کارکردی متناقض دارد. اما خود این قواعد ناشی از قراردادهایی هستند که جمع منعقد میکند. وقتی که مهر استاندارد زیبایی برای یک چیز صادر شد، دیگر این فرد است که باید درون این قواعد بازی کند و اختیار بر هم زدن این قواعد را ندارد. اینجاست که تفاوت سطح فردی و گروهی در برابر معیارهای پوشیدن، تفاوت قاعده و قرارداد را معلوم میکند. وقتی گروه (اینجا مفهوم متعین گروه مد نظر نیست، بلکه خیل آدمهایی است که تقریباً به یک شکل لباس میپوشند) به هر دلیلی، کت و شلوار را لباس رسمی فرض میکند، دیگر فرد قدرت برهمزدن این قرارداد، یعنی خاصیت نمادین کت و شلوار در قبال رسمی بودن را ندارد، مگر این که جمعیت کثیری را همراه خود کند و این قدرت تنها در اختیار بازار است.شهرسازی آنلاین
از هر قاعدهای، قاعدهای جدید آفریده میشود. همیشه قواعد از امکانات قواعد قبلی بهره میجویند. اما مرز قواعد کجاست؟ مرز هر مجموعه قواعد که ترکیب فنی لباس را فراهم میکند از قاعدهای بالاتر اخذ میشود که این خود از یک قرارداد ناشی شده است. قرارداد میان یک شاکله کلی از لباس(یک دال) و یک مفهوم اخلاقی، سیاسی یا طبقاتی، مثلاً میان چادر و عفت. البته همیشه معیارها و افرادی، به مثابه پاسداران یک گفتمان وجود دارند که دال را مناسب مدلول ارزیابی کنند. در سالهای اخیر که چادرهای جدیدی به بازار عرضه شده، تا مدتی بر سر این که چقدر متضمن پوشیدگی فرد هستند، تردید و بحث بود و نهایتاً این تردیدها موجب تغییراتی در ارایه شد و بالاخره چادرها پذیرفته شدند.
هر سبکی از لباس میتواند به یک دسته از قواعد که راجع به مجموعهای از ارزشها هستند، تعلق داشته باشد و چه بسا بتوان گفت که هر سبکی از لباس به همراه همه پیامها و همهی باورهای همراه آن، یک گفتمان را تشکیل میدهد بهنام، «گفتمان پوشش». با این همه برخی انواع پوشش قابلیت آن را یافتهاند که در مرز گفتمانها حرکت کنند و بتوانند در عین حال مدلولهای متفاوتی داشته باشند. این نوع پوششها به دارندگانشان یا پوشندگانشان اجازه میدهند تا بسته به موقعیت، در گفتمانهای مختلف اجازه رفت وآمد داشته باشند. کت و شلوار از این جنس است. هم رسمی است و هم شیک. هم میتواند پوشش مطلوب متدینین باشد هم مرفهین. مانتو و مقنعه نیز همین ویژگی را دارد. هم میتواند پوشندهی خود را وارد فضای متدینانه کند و هم رسمی و هم لاقید! لذا پوشش در بسیاری مواقع میتواند به مانند یک دال سیال عمل کند. زمینه است که مدلولِ دال را مشخص میکند. اما این بدان معنا نیست که وضعیت پوشنده به پوششاش خنثی است، بلکه او در هر موقعیتی از امکانات لباساش برای انتقال پیاماش استفاده میکند.
۵) پوشش و قواعد
تعریف ما از قواعد در اینجا، در سه سطح متفاوت ارایه میگردد:
سطح اول؛ قواعد عامی است که درون هر گفتمان به مثابه اصل اساسی، انتظامدهنده و معنابخش سایر عناصر گفتمان عمل میکند و دیگر قواعد و نمادها و قراردادها را شامل میشود. در کشور ما، در مورد حجاب، دستکم دو گفتمان متفاوت و متعارض میتوان تشخیص داد: اول گفتمان دینی که تاریخی و اصیل بوده و قدرت را در اختیار دارد. در این گفتمان اصل وحدتدهنده و معنابخش، قاعده عفت است. بر اساس این قاعده، حجاب یا چادر، ضامن عفت و مصونیتآور است. در این گفتمان، ارزشهای دیگری، نظیر تقدّس خانواده نیز مطرحاند که در ارتباط با دیگر مفاهیم، مانند عفت، مصونیت، حجاب و… نظم گفتمانی را رقم میزنند. در گفتمان رقیب، اصل اساسی «اصالت نفس» است و تن به مثابه «خود عینی» در لباس نمود مییابد. اینگونه است که پوشش کارکردی برای «خودنمایی» مییابد (بیآنکه بر فحوای منفی این لغت نظر داشته باشیم). زیبایی اصل اساسی انتخاب و نمایش است. نمایش تن در قالب لباس برای کسب معیار زیبایی و جلب نظر دیگران. تمایلات زیباییشناسانه بر دیگر وجوه غالب میشود (رک. کرمی، ۱۳۸۵). در سطح اول، قواعد از رفتار پوششی فرد انتزاع میشوند. درواقع موارد نادری از رفتارهای پوششی هستند که کاملاً بر عفت استواراند، خالی از زیبایی نمایی یا صرفاً تحت سیطره تمایلات زیبایی شناسانه. درواقع در بیشتر موارد، افراد قواعد هر دو گفتمان را توأمان در پوشش خود لحاظ میکنند و این ناشی از آن است که تحقق گفتمانِ خالص و ناب تقریباً بلاامکان است.
سطح دوم از قواعد، مربوط به قواعدِ میان نمادها و سبکهای لباس است. هر کسی که لباسی میپوشد باید از عواقبِ نمادین لباس خود آگاه باشد. باید بداند که دیگران چگونه به واسطه این لباسها در مورد او قضاوت میکنند. عدم توجه به عواقب نمادین لباس پوشیدن، نحوهای لاابالیگری تلقی میشود. البته این لاابالیگری، خود، جایی در روابط نمادین دارد. در این معنا، افرادی هستند که اساساً به گونهای با پوشش خود تعامل میکنند که خود یا دیگران، از آنان، تلقی لاابالی(درویش مسلکی، کلبیمسلکی) داشته باشند. پیشتر گفتیم که رابطه میان یک لباس و یک دال، قراردادی است، اما باید تأکید داشت، هنگامی که قرارداد منعقد شد، دیگر نمیتوان از آن سرکشی کرد. قرارداد به مثابه یک قاعده عمل میکند. قاعدهای برای پوشیدن و فهمیدن پوششها.
سطح سوم از قواعد، خود را در ترکیب فنی لباس نشان میدهد. در این سطح، لباس باید به نحوهای فراهم شود تا بتواند انتظارات نمادین خود را فراهم کند. هر چه زیباتر، هرچه عفیفتر، هرچه شیکتر و…بهتر. در قبال همه انتظارات نمادینی که از لباس میرود، نحوه پوشیدن لباس هم از قواعدی تبعیت میکند که انتظارت نمادین را تأمین کند. میان پوشیدن کت و شلوار و انداختن پیراهن بر روی آن یا پوشیدن کت و شلوار و کراوات، فرسنگها تفاوت نمادین وجود دارد. فرد نمیتواند هر لباس را آن گونه که میخواهد، فارغ از سنگینی بار نمادین آن بپوشد. او همیشه باید آگاه باشد.
اهمیت قواعد آنگاه معلوم میگردد که منبعی بخواهد در راستای کنترل فرهنگی، سیاستی ناظر بر کالبدها و پوششها داشته باشد. دولتها همانگونه که از نظارت و کنترل رفتار سیاسی و اقتصادی مردمان (برای مثال از طریق مکانیزمهای انتخاباتی و مالیاتها) ناگزیر هستند، از کنترل رفتار فرهنگی مردم نیز گریزی ندارند. گرچه دولت لیبرال همیشه شعار گشادهدستی کامل در برابر فرهنگ را سرداده، اما در عمل تحت فشار نیروهای فرهنگی در جامعه، رفتاری را منع یا رفتاری را ترویج نموده است. رفتارهای پوششی (سبک های پوشیدن)، بخشی از این کنترل بودهاند؛ نه تنها در بیشتر کشورها برهنگی کامل در انظار عمومی منع قانونی دارد، بلکه در برخی دیگر از کشورها، سبک خاصی از پوشش، عمدتاً به دلایل سیاسی ممنوع است. لذا دولتها ناچار از انتخاب نحوهای سیاستگذاری درباره پوششاند. در این میان، نکته حایز اهمیت، لزوم توجه سیاستگذار به قواعد پوشش، قراردادها و وجوه نمادین سبکهای لباس است. قدرت و نفوذ هر کدام از این قاعدهها تعیین میکند که کجا باید نرمش به خرج داد و چه وقت باید میدان بازی را تنگ گرفت. این نرمش البته کوتاه آمدن از اصول اعتقادی نیست. زیرا اصول اعتقادی بیشتر ناظر بر امور اخلاقیاند نه قراردادها. قراردادهای مربوط به نشانهها در جوامع مختلف متفاوتند. همانگونه که حجاب، در این سطح، به عنوان یک امر اخلاقی، فی المثل در ایران و لبنان ناظر بر دو نحوه متفاوت پوشش زنان است. لذا نرمشی که توصیه میشود در برابر قراردادهاست نه اصولی که به تعبیر لاکلاو و موفه، «وقتههای گفتمان»[۱۴] را تشکیل میدهند. البته گسترش و استقرار این وقتهها، مثلاً خود حجاب، مستلزم یک فعالیت فرهنگی مجزاست که از بحث ما جداست. آیا این بدان معناست که معارضات بر سر مسأله پوشش، معارضات مربوط به قراردادهاست و هیچ دخلی به وقتهها ندارد؟ البته که اینگونه نیست. همیشه یک سبک لباس، به مثابه یک دال، به خاطر مدلولهای اخلاقی و سیاسیاش، مورد چالش قرار میگیرد. در واقع منع پوشیدن یک لباس یا تأکید بر پوشیدن دیگری با استدلالهای معطوف به وقتههاست که صورت میگیرد. به نحوی که پوشیدن لباسی منافی عفت و دیگری مساوی عفت است. با این وصف،سیاستگذاری فرهنگیِ دولت، بر چه چیز باید ناظر باشد؟ به نظر نگارنده، این سیاستگذاری نباید ناظر بر نحوههای پوشش، بلکه باید ناظر بر وقتهها باشد. بدین ترتیب که خود حجاب یا خود مفهوم عفت باید درمقام یک دال، در سطح ذهنی جامعه، پخش و مستقر گردد. به نظر میرسد تا زمانی که این دالها در گفتمانهای فرهنگی حیاتِ روزمره استقرار نیابند، سیاستهای معطوف به پوشش، یا در سطحی عمومیتر کالبد، به توفیق نخواهند رسید.
در انتها باید به این پرسش پاسخ داد که آیا می توان پوشش را نمادین ندید؟ آیا میتوان فارغ از بار نمادینی که هر سبک پوشش دارد، بدان متمایل شد؟ پاسخ را باید با در نظر گرفتن مواردی چند بیان نمود:
اولاً، هر فرد به هرحال نظام ارزشی برای خود دارد و این نظام ارزشی برای او الزاماتی میآورد که در مدیریت کالبدی او نمایان میگردد. وقتی سخن از نظام ارزشی آورده میشود، صرفاً، نباید به اشکال پیچیده اخلاقی متوجه بود، بلکه اموری نظیر زیبابودگی هم میتواند به مثابه یک ارزش عمل کند و درواقع، در بیشتر موارد، این اصل است که عمل میکند. با این حال، همیشه ملاحظاتی که در ارتباط با موقعیت اجتماعی فرد است (نظیر سن، جنس، منزلت اجتماعی و…)، در انتخاب و پوشیدن یک لباس اعمال میگردد.
از سوی دیگر، عوامل ساختاری نیز بر وجه نمادین و بار معنایی لباس اثر میگذارند. هر چه در یک جامعه، اهتمام دولت برای کنترل فرهنگی و مدیریت کالبدها بیشتر باشد، وجه نمادین البسه قویتر خواهد بود. هویت بر لباس سنگینی خواهد کرد و توجه به ظاهر اهمیت بیشتری مییابد. در چنین فضایی، اشباعشده از هویت و معنا، اگر دولتها بخواهند سبکهای خاصی از پوشش را رواج دهند با مشکلات بیشتری مواجه خواهند بود. زیرا لباسها، نه صرفاً به خاطر وضعیت زیباییشناختیشان یا فواید کارکردی آنها، بلکه با نمادهایی که همراه آنهاست، سنجیده میشوند.
فهرست منابع
× آشتیانی، منوچهر:«جامعهشناسی شناخت ماکس شلر»، نشر قطره، چ۱، ۱۳۸۳٫
× اسکات، جان و خوزه لوپز:«ساخت اجتماعی»، حسین قاضیان،نشر نی، چ۱، ۱۳۸۵٫
× باکاک، رابرت:«مصرف، از سری کتابهای مفاهیم علوم اجتماعی»، احمد توسلی، نشر شیرازه، چ۱، ۱۳۷۹٫
× تریگ، راجر:«فهم علم اجتماعی»، شهناز مسمیپرست، نشر نی، چ۱، ۱۳۸۴٫
× چیتساز، محمدرضا:«تاریخ پوشاک ایرانیان، از ابتدای اسلام تا حمله مغول»، انتشارات مرکز تحقیقات و مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما و سمت، چ۱، ۱۳۷۹٫
× ریتزر، جورج:«نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر»، محسن ثلاثی، انتشارات مرکز علمی فرهنگی، چ۶، ۱۳۸۱٫
× سعید، بابی:«هراس بنیادین، اروپامداری و ظهور اسلامگرایی»، غلامرضا جمشیدیها و موسی عنبری، انتشارات دانشگاه تهران، چ۱، ۱۳۷۹٫
× سلطانی، سید علی اصغر:«قدرت، گفتمان و زبان، ساز و کارهای جریان قدرت در جمهوری اسلامی ایران»، نشر نی، چ۱، ۱۳۸۴٫
× شنایدر، سوزان سی. و ژان- لویی بارسو:«مدیریت در پهنه فرهنگها»، سیدمحمد اعرابی و داوود ایزدی، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چ۲، ۱۳۸۲٫
× شهبازی، ع.شاپور، در:«پوشاک در ایران زمین، از سری مقالات دانشنامه ایرانیکا»، گروه مؤلفان، ترجمه پیمان متین، انتشارات امیرکبیر، چ۲، ۱۳۸۳٫
× صفوی، کورش:«درآمدی بر معنیشناسی»، انتشارات سوره مهر، چ۱، ۱۳۸۳٫
× عبداللهی، محمدعلی در سرل، جان.آر:«افعال گفتاری، جستاری در فلسفه زبان»، محمدعلی عبداللهی، انتشارات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چ۱، ۱۳۸۵٫
× فارسون، سمیح و مهرداد مشایخی: «فرهنگ سیاسی در جمهوری اسلامی ایران»، معصومه خالقی، انتشارات مرکز بازشناسی اسلام و ایران(باز)، چ۱، ۱۳۷۹٫
× فکوهی، ناصر:«تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی»، نشر نی، چ۱، ۱۳۸۲٫
× گیدنز، آنتونی:«تجدد و تشخص»، ناصر مؤفقیان، نشر نی، چ۱، ۱۳۸۲٫
× متین، پیمان:«پوشاک ایرانیان»، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چ۱، ۱۳۸۳٫
× موریس، برایان:«مطالعات مردمشناختی دین»، سیدحسین شرفالدین و محمد فولادی، نشر زلال کوثر، چ۱، ۱۳۸۳٫
× مکاینتایر، السدر:«عدالت به مثابه فضیلت، مقایسه دیدگاه راولز و نوزیک درباره عدالت»، مهدی نصر، ماهنامه فرهنگ خردنامه(همشهری)، شماره ۱۸، شهریور ۱۳۸۶٫
× وبلن، تورستین:«نظریه طبقه مرفه»، فرهنگ ارشاد، نشر نی، چ۱، ۱۳۸۳٫
× وینچ، پیتر:«ایده علم اجتماعی و پیوند آن با فلسفه»، گروه مترجمان زیر نظر ناشر، انتشارات سمت، چ۱، ۱۳۷۲٫
× کالر، جاناتان:«فردینان دوسوسور»، کورش صفوی، انتشارات هرمس، چ۱، ۱۳۷۹٫
× کرایب، یان:«نظریه اجتماعی مدرن، از پارسونز تا هابرماس»، عباس مخبر، نشر آگه، چ۲، ۱۳۸۱٫
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.