زندگی وآراء ماکس وبر
دانشکده ادبیات و علوم انسانی
پژوهشگری علوم اجتماعی
مقطع کارشناسی
موضوع تحقیق:
زندگی وآراء ماکس وبر
تهیه و تنظیم: محمدشفیع علامه
سال تحصیلی ۷۳-۷۲
فهرست منابع
۱- گذری بر جامعه شناسی شناخت تألیف: مرتضی رضوی
۲- زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناس: لیویس کوزر
۳- مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی: ریمون آرون
«شمه ای از زندگی ماکس وبر»
ماکس وبر: در خانه پدری؛
ماکس وبر در ۲۱ آوریفل ۱۸۶۴ زاده شد. پدرش هفت فرزند داشت که او بزرگترین آنها بود. والدین او از نسل پروتستانهای آلمان بودند که به خاطر آزار کاتولیکها در دوران گذشته از شهر کاتولیک نشینشان گریخته ولی بعدها در محل جدید سرمایهگذاران موفقی از کار درآمده بودند. خانواده پدربزرگ پدری وبر که پروتستانهای مؤمنی بودن دو سالزبورگ کاتولیک نشین امنیت نداشتند، به شهر بیلفلد پناه آورده و از رهگذر خرید و فروش کتان در این شهر ثروتی به هم زده بودند. عموی وبر کار پدریاش را دنبال کرد و آن را گسترش داد، اما پدر وبر به شهر حاکم نشین برلین روی آورد و بعد کلانتر شهر اوفورت شد، همان شهی که وبر در آن چشم به جهان گشود. چندی پس از آن، او دوباره به سر کار سیاسیاش در پایتخت بازگشت. او در برلین نخست عضو انجمن شهر شد و به عضویت مجلس ولایتی پروس و سپس مجلس ملی آلمان درآمد. پدر وبر یکی از مهمترین اعضای حزب لیبرال ملی بود. این حزب از لیبرالهایی ترکیب شده بود که با بیزمارک کنار آمده و از بیشتر سیاستهای او پشتیبانی میکردند. او به عنوان یکی از عناصر «دستگاه حاکم» سیاسی، زندگی بیدغدغه و شادی داشت و از وضع خود راضی بود. پدر وبر نمونه کامل آن دسته از سیاستمداران بورژوازی آلمان بود که از گردش و اداره امور سیاسی کشور خرسند بودند و از درگیری در هر مخاطره «آرمانخواهانه»ای که ممکن بود به رابطه استوار آنها با قدرتهای مستقر خدشهای وارد کند، پرهیز مینمودند.
ماهیت زمینه اجتماعی مادر وبر، هلن فالنشتاین، همانند پدرش بود، با این تفاوت که صورت ظاهری به کلی متفاوت با زمینه پدرش داشت. پدر مادر وبر که از تبار معلمان برخاسته بود، خود نیز یک معلم، مترجم و روشنفکر رمانتیک بود. او پس از شرکت در جنگ رهایی بخش علیه ناپلئون، زندگی آرام و بیهیاهوی مستخدمان کشوری پروس را در پیش گرفت.
وبر جوان در یک خاندان بورژوای بافرهنگ پرورش یافته بود. نه تنها سیاستمداران سرشناس بلکه دانشگاهیان برجستهای نیز به خانه وبر رفت وآمد میکردند. وبر در نوجوانی و در همان خانهاش، با تاریخنگاران معاصر چون ترایچکه، سیبل، دیلتای و مومسن آشنا شده بود. زناشویی والدین وبر گرچه در آغاز شادمانه مینمود، اما بزودی نشانههای تنش روزافزون در زندگی زناشوییشان آشکار شدند که نمیبایست از دید فرزندان پنهان مانده باشند. مادر وبر با آن پایبندیهای شدید مذهبی و احساس وظیفه شناسی ریشهدار کالونیستیاش نمیتوانست با شوهری که اخلاق لذتجویانه و غیرپروتستانی داشت، چندان وجه مشترکی داشته باشد.
ماکس وبر یک جوان تیزهوش ولی سست بنیه و خجالتی و گوشهگیر بود. معلمان وبر شکوه میکردند که او به اقتدار آنان وقعی نمیگذاد و به انضباط مدرسه تن درنمیدهد. اما این جوان هیچ فرصتی را برای مطالعه از دست نمیداد. او در سن چهارده سالگی نامههایی را نوشته بود که پر از ارجاع به «هومر» ویرژیل، سیسرون و لیوی بودند و پیش از ورود به دانشگاه، دانش گستردهای درباره گوته، اسپینوزا، کانت و شوپنهاور داشت. وبر جوان در سن هجده سالگی به دانشگاه هاید لبرگ گا گذاشت، ناگهان «همرنگ جوانان» عصرش شد. وبر جوان به حرفه پدریاش روی آورد و رشته پدرش را که حقوق بود، به عنوان رشته اصلیاش برگزید. او در دانشگاه در نبردهای حیثیتی و باده گساریهای جوانانه فعالانه شرکت میکرد و آبجو خوریهای سنگین با همنشینان دانشگاهیاش از او که یک جوان لاغر و رنجور بود یک میگسار درجه یک ساخته بود که به قدرت خویش در باده گساری مینازید.
وبر در آخرین سالهای زندگیاش، ۲۰-۱۹۱۸، به گوه بیسابقهای به فعالیت سیاسی روی آورد. او در این سالها مقالات و یادداشتهای عمدهای درباره سیاست روز در روزنامههای کشور به چاپ رسانید. وبر یکی از اعضای بنیانگذار و فعال حزب تازه سازمان یافته آلمان دموکراتیک و مشاور هیئت نمایندگی آلمان در کنفرانس صلح ورسای شده بود. او در این زمانه پرآشوب و انقلابی، در انجمنهای دانشجویی و گروههای دانشگاهی سخنرانی میکرد تا جهتگیری دموکراتیک و معقولی را پایهگذاری کند که هم با تندروهای دشمنان جمهوری در جناح راست و هم با آرمانگرایی انقلابی برخی از دوستانش در جناح چپ، مغایرات داشته باشد. وبر میکوشید تا تماس نزدیکی با جنبش سوسیال دموکرات داشته باشد، اما مردی که این گناه را مرتکب شده بود که انقلاب را یک جشنواره خونین بنامد، هرگز نمیتوانست بر مخالفت بیشتر سیاستمداران جناح چپ فایق آید.
وبر در سالهای جنگ، آخرین کارهایش را در زمینه جامعه شناسی دینی انجام داد. دین چین و دین هنر در ۱۹۱۶ و یهودیت باستان، سالی پس از آن منتشر شدند. وی بعد از جنگ روی اثرش، اقتصاد و جامعه کار کرد. گرچه در زمان حیاتش نتوانست کاملش کند ولی بعد از مرگش همراه با مجموعه سخنرانیهایش تحت عنوان تاریخ اقتصادی عمومی به چاپ رسید.
زمینه فکری
ذهن وب به گونه شگفت انگیزی فراگیر بود و اندیشهاش تحت تأثیر نفوذهای بسیار و گوناگونی قرار داشت. او گرچه یک فیلسوف نبود، اما در زمان دانشجوییاش با بیشتر دستگاههای کلاسیک فلسفی آشنایی داشت. وبر یک خداشناس نبود، اما کارهای او ناشن میدهند که او در خداشناسی مطالعه گستردهای داشت. وبر که یک تاریخ نگار اقتصادی بود، هر نوشتهای را در این زمینه و نیز در زمینه نظریه اقتصادی خوانده بود. او در مرحله نخست ذهنی حقوقی داشت و در تاریخ و فلسفه حقوق یک متخصص بود. او به طبع با همه آثار مهم جامعه شناسی زمان محشور بود و به نظر میرسد که فنی با نوشتههای زیگموند فروید که هنوز به خوبی شناخته نشده بودند آشنایی داشت. وبر یکی از آخرین اذهان دایره المعارفی بود.
در میان بسیاری از نیروهای فکری که بر اندیشه وبر تأثیر گذاشته بودند، چند خط نفوذی بارز به چشم میخورند که او را به برخی از معاصران دور و نزدیکش مرتبط میسازند. رهیافت کلی وبر در مورد علوم اجتماعی بیشتر متأثر است از بحثهای روش شناختی در مورد تفاوتهای علم طبیعت و جامعه. این بحثها در نسل کانت آغاز گرفته بودند و سپس هگل و رمانتیکهایی که در آخرین دهههای سده نوزدهم دوباره دو آمده بودند، آنها را بسط دادند.
دو نفوذاساسی: نیچه و مارکس
اگر خواسته باشیم که شرح کاملی از نفوذهای گوناگون فکری بر ذهن وبر را به دست دهیم، باید رابطه فکری متقابل وبر را با این افراد در نظر گیریم: تاریخ نگار اقتصادی اجتماعی، ورنر زو مبادت؛ مورخ اجتماعی و مورخ کلیسا، ارنست ترولتش؛ روبرت میکلز جامعه شناس؛ جورج یلینگ حقوقدان و بسیاری از دوستان نزدیک و همکاران وبر که اودوهایدلبرگ و جاها یدیگر و ضمن ویراستاری مجله علم اجتماعی، و به عنوان یکی از نویسندگان مجله و سردبیر انجمن جامعه شناسی آلمان؛ با آنها تماس نزدیک و تبادل نظر داشت. در اینجا بهتر است که با بحث درباره تأثیرهای دو غول فکری و ناهمداستان گذشته، فردریک نیچه و کارل مارکس که پیوسته ذهن وبر را تحت تأثیر داشتند، این موضوع را به پایان بریم.
نفوذ این دو نویسنده بویژه در جامعه شناسی افکار وبر به روشنی نمایان است. وبر خود نوشته بود که «نه افکار، بلکه علایق مادی و آرمانی، بر رفتار انسانها مستقیماً تسلط دارند، اما بارها پیش میآید که جهانبینیهایی که آفریده افکارند، مسیر کنشی آشکار را بیان میکند، وبر هرچند که بیشتر از نیچه و مارکس برای افکار اهمیت قایل بود، اما باز تحت تأثیر این مفهوم مارکس بود که افکار همان تجلیهای منافع عمومیاند و بسان جنگ افزارهایی در نبرد طبقات و گروههای اجتماعی به کار برده میشوند.او همچنین به تحلیلهای نیچه از مکانیسمهای روانشناختی علاقمند بود، نیچه معتقد بود که افکار در واقع، همان توجیههای عقلانیاند در خدمت خواستهای شخصی قدرت و سروری. وبر مانند ماکس شلر در همان زمان، بویژه تحت تأثیر این برداشت نیچه که مفهوم غیبت، در واقع تجلی اشک و نفرت فرخورده گروههای محروم اجتماعی است اما او در اعتراض به مارکس و نیچه، بر این باور بود که افکار تنها بازتابهای علایق روانی یا اجتماعی نیستند و معتقد بود که این دو متفکر، بحث تحلیل افکار را به سطح یک افشاگری خام پایین آوردهاند. با این همه، از جهت جامعه شناسی افکار، نمیتوان دین وبر را به مارکس و نیچه ندیده گرفت. نظریه وبر در مورد قشربندی اجتماعی و رفتار اقتصادی، ریشه در اقتصاد و جامعه شناسی مارکس دارند.
زمینه اجتماعی
وبر نیز مانند زیمل میکوشید تا جای مناسبی را پیدا کند که از آنجا بتواند با بیشترین درجه عینیت، جامعه را مورد تحلیل قرار دهد. اما ایندو بیشتر به علت موقعیتهای متفاوتشان استراتژیهای متفاوتی را در پیش گرفته بودند. زیمل تا آنجا که امکان داشت میکوشید از درگیریهای سیاسی و اجتماعی زمانهاش دوری گزیند و از موقعیت حاشیه نشینی دوجانبهاش به عنوان یک فرد کلیمی و عضو غیرثابت دانشگاه، برای دستیابی به بیطرفی حسن استفاده کند. اما وبر که پسر یک پروتستان «داخل گود» بود، میکوشیدتا با شرکت فعالانه و غرق شدن در مسایل و سیاستهای زمانهاش، به همان هدفهای زیمل دست یابد. وبر مانند «زاهدمنشان برونگرا»ی اوایل پیدایش کالونیسم که خود در نوشتههایش از آنان با احترام و ستایش یاد میکند، میخواست باقرار گرفتن در متن کشمکشهای اجتماعی و سیاسی استقلال فکریاش را به دست آورد و نه با کنارهگیری «درونگرایانه» از این هیاهوها.
برخی از ریشههای این اختلاف در استراتژی را میتوان در زمینههای خانوادگی متفاوت زیمل و وبر پیدا کرد. اگر به یاد داشته باشیم، زیمل در سنین پایین پدرش را از دست داده بود و با مادرش روابط سردی داشت. زیمل هرگز یک وابستگی نزدیک و پربار را با پدر و مادرش تجربه نکرده بود و به نظر میرسدکه در همان نوجوانی با روابط نزدیک خانوادگی بیگانه بوده باشد. اما برخلاف او، وبر غرق در روابط خانوادگیاش بود و نه تنها با پدر و مادرش بلکه به ویژه با خویشاوندان استرازبورگیاش پیوندهای عاطفی گوناگونی داشت و از آنها الگو برمیداشت.
نظریههای مارکس وبر
سخن گفتن از نظریه مارکس وبر در مقایسه با بینش مارکس، دورکیم و … دشوار است. زیرا او میان بینش فلسفی خود با بینش علمیاش دیوار میکشد و همین سلیقه را به دیگران نیز پیشنهاد میکند. او علم را از «پیش بینی آینده جامعه انسانی» ناتوان میداند و همین طور از ارائه «پیشنهاد اصلاحی». وی تصریح میکند. که پیامبری (کاری که مارکس و دورکیم کردهاند) و عوامفریبی (چیزی که سیاستمداران انجام میدهند) با دانشمندی تفاوت دارند. علم مسئولیت تبیین «هستها» و «آنچه شده» ها را دارد و بس. «چه باید کردها» را تنها در امور «موردی» در خور علم میداند نه در امر و حیثیت عمومی جامعه.
وی جبر (جبرهای تاریخ ـ جبرهای اجتماعی) را تنها در یک کلمه خلاصه میکند: «تحول و تکامل». این تحول چگونه خواهد بود و شکل این تکامل چطور خواهد بود؟ پاسخ این سؤال را از مسئولیت علم خارج میداند.
بدین قرار او به تصمیمها و ارادههای فردی کاربرد زیادی میدهد به طوری که ژولین فروند میگوید: موضع وبر موضع فردگرایانه است (جامعه شناسی مارکس وبر ـ ترجمه نیک گهر، ص ۳۱). وبر هیبت تاریخ هگل را میشکند: اگر بیسمارک تصمیم به جنگ نمیگرفت، اگر خشایارشاه بر یونانیان پیروز میشد، جریان تاریخ و حتی جریان علم و «شناخت» چیز دیگری غیر از آنچه امروز هست میشد. بنابراین «اگرهای زیاد و شاید بیپایانی از تصمیمها و حوادث ریز و درشت تاریخ را میتوان برشمرد».
نکته مهم دیگر در اصول بینش وبر، نقدی است که او بر روحیه افراطی تجربهگرایی متوجه میکند و «ارزش»ها را وارد «موضوع علم» میکند. علمی که باید نتایج و احکام غیرارزشی صادر کند.
و با بیان دیگر: وبر پرهیز از ارزش گرایی را تنها در کار علمی و نتیجهگیری علمی میپذیرد نه در انتخاب یک کار علمی. او ارزشها را به عنوان واقعیت میداند و دیگران را نیز به این واقعیت ارشاد مینماید: بالاخره ارزشها وجود دارند و در پیدایش و چگونگی «شناخت»ها و پدیدههای اجتماعی کاربرد تعیین کنندهای دارند. وبر همچنین به یک اصل دقیق و درعین حال مهم توجه میدهد و آن عبارت است از اینکه «هیچ علمی بدون پیش فرض امکان وجود ندارد». و پیش فرض ما در علوم انسانی این است که مفاهیم غیرعلمی ـ احساسی، عاطفی، ماوراء الطبیعی حتی «الهام» که یک واقعیت است ـ را کنار بگذاریم.
بدین ترتیب وبر علم را از مقام خدایی و الوهیتی که در آن عصر پیدا کرده بود تا اندازهای پایین میکشد. از خصوصیات دیگر وبر این است که مانند مارکس و یا دورکیم ونیز اگوست کنت با گذشته اندیشه بشری به ستیز برنمیخیزد بل با یک روح احترام آمیز با آن برخورد میکند به طوری که گویی هنوز به فلسفه (فلسفه جدای از علم) اجازه میدهد که به کار پیامبری خویش بپردازد.
مشکل ما در بیان نظریه وی راجع به مسئله «عین و ذهن» بیشتر از اینجا ناشی میشود که او مستقیماً (به سبکی که افلاطون، ارسطو، کانت و … عمل کردهاند) و همین طور مانند مارکس و دورکیم روی موضوع عین و ذهن وارد بحث تحقیقی نشده است. بناچار باید نظر او را در این مسئله از اصول بینش او که شکل کلی (فلسفه) او را میسازند بیرون کشید و در این راه نظر پیروان و علاقمندان او (که تعدادشان هم کم نیست) بل میتوان گفت جامعه شناسی امروز جامعه شناسی وبر است) و برداشتی که آنان از وی و مکتب وی دارند ما را یاری میکند و نیز از تقابل بینش او با بینش مارکس و دورکیم به آسانی میتوان یک مقابله به دست آورد.
وبر انسان را عظیمتر و پیچیچدهتر از آن میداند که علم بتواند رفتارهای فردی و اجتماعی او را دقیقاً کشف کند و در یک کانالی که خود تعیین میکند، قرار دهد. آنان تصور کردهاند که باید ماکس وبر را در حد فاصل دو افراط مارکس و پارتو (یا دو افراط دورکیم و پارتو) جای داد به تفاوت اساسی فوق توجه نکردهاند. به نظر من[۱] از نظر «اهمیت دادن به انسان» و نیز «پیچیدگی و دست نیافتنی بودن آگاهی بر رفتار اجتماعی انسان» وبر در یک جانب ایستاده است و مارکس و دورکیم و پارتو هر سه در جانب دیگر.شهرسازی آنلاین
تنازعهای عقلی وضع بشری
پس میبینیم که علوم فرهنگ علومی در عین حال تفهمی و علیاند. رابطه علیت برحسب موارد متفاوت، رابطهای تاریخی یا جامعه شناختی است. مورخ هدفش این است که کارآیی علی سوابق متفاوت در اوضاع و احوالی یگانه را بسنجد، جامعه شناسی میکوشد روابط پیامدی تکرار شده یا تکرار شدنی را اثبات کند. ابزار اصلی تفهم همان صور متفاوت انواع عالی است که ویژگی مشترک آنها گرایش به عقلانی کردن یک رفتار یا یک نمود تاریخی خاص و درک منطقی است که به طور آشکار یا ضمنی در آنها نهفته است. در همه این موارد، نوع عالی در حکم یک وسیله است و نه یک هدف، چرا که هدف علوم فرهنگ همواره عبارت است از درک معنای ذهنی، یعنی معنایی که، در آخرین تحلیل، آدمیان خود برای هستی خویش پذیرفتهاند.
یکی از مایههای بنیادی اندیشه وبر، تضاد میان حکم ارزشی و رابطه با ارزشهاست که قبلاً هم تحلیل کردهایم. هستی تاریخی ذاتاً آفرینش و تصدیق ارزشهاست.
علم فرهنگ، عبارت از فهم همین هستی است، و برای این کار از مشی خاصی که همان رابطه با ارزشهاست استفاده میکند. زندگانی بشری از یک رشته انتخابها که آدمیان از طریق آنها نظامی از ارزشها را برپا میکنند ساخته شده است. علم فرهنگ، بازسازی و تفهم انتخابهای بشری است که جهانی از ارزشها از طریق آنها پی افکنده شده است.
فلسفه ارزش با نظریه کنش رابطهای دقیق دارد. ماکس وبر از آن گروه جامعه شناسان است که از «سرخوردگان سیاست» اند و تمایل ارضا نشده آنان در زمینه عمل یکی از انگیزههای کوشش علمیشان به شمار میرود.
خاستگاه فلسفه ارزشها در نزد ماکس وبر در فلسفه کانتی جدید است آنچنان که در زمان وی در دانشگاههای جنوب غربی آلمان تدریس میشد. در این فلسفه، تمایز اساسی میان پدیدههای واقعی و ارزشها، مقدمه هر نوع تفکر را تشکیل میدهد.
ارزشها نه در دادههای محسوس وجود دارند و نه در وراء دادههای محسوس ارزشها با تصمیمهای بشری ایجاد میشوند و این تصمیم طبیعتاً با مشیهایی که ذهن از طریق آنها واقع را درک میکند و حقیقت را میپروراند تفاوت دارند.
ممکن است که خود حقیقت هم از ارزشها باشد، و برخی از فیلسوفان کانتی جدید هم این موضوع را تصدیق کردهاند. اما از نظر ماکس وبر، این دو نسخ واقعیت، یعنی علم و ارزش با هم تفاوتی بنیادی دارند. ذات علم عبارت است از تبعیت آگاهی از پدیدهها و برهانها، در حالیکه ذات ارزش عبارت از انتخاب آزادانه و تصدیق آزادانه است. ماکس وبر، این جهان ارزشها، جهان کردار گذشته و موضوع علم کنونی، را به نظر من، به دو شیوه بررسی کرده است و هر دو شیوه بررسی به نتایجی موافق انجامیدهاند. وی از یک سو، به عنوان فیلسوف سیاست، کوشیده است چیزی را بپروراند که من آن را بیگفت و گو تنازعهای عقلی کنش مینامم. از سوی دیگر، وبر به عنوان جامعه شناس، خواسته است حالتهای دینی متفاوت و تأثیر آنها بر رفتار آدمیان و به ویژه بر رفتار اقتصادی را بررسی کند.شهرسازی آنلاین
به عقیده ماکس وبر، تنازع عقلی بنیادی کنش عبارت است از کشاکش اخلاق مسئولیت و اخلاق اعتقاد؛ یعنی ماکیاول از یک سو، و کانت از سوی دیگر آن است. حکم این اخلاق این است که باید در وضعیتی معین قرار گرفت، نتایج تصمیمهای ممکن را ملاحظه کرد و در تار و پور رویدادها به کاری اقدام کرد که به نتایجی معین خواهد انجامید یا نتایجی را که ما طالب آنیم به بار خواهد آورد. اخلاق مسئولیت، کنش را با معیار «وسائل ـ هدفها» تفسیر میکند. اگر بنا باشد افسران ارتش را نسبت به حقانیت سیاسی که نمیپسندند متقاعد کنیم، آن سیاست به زبانی که آنان درک نمیکنند، یا با عباراتی که قابل تأویل به نیاتی دقیقاً مخالف با نیت واقعی فاعل کنش یا با هدف دنبال شده باشد بدیشان عرضه خواهد شد. شاید این برداشت بالاخره زمانی به کشاکش میان مرد عمل و مجریان بینجامد؛ شاید مجریان این احساس را پیدا کنند که فریب خوردهاند، اما، در هر حال، اگر تنها وسیله رسیدن به هدف موردنظر همین باشد، آیا این حق را میتوان داشت که مرد عمل را به خاطر سعادت دولت دیگران را فریب داده است محکوم برشمریم؟ ماکس وبر دوست داشت که شهروند فلورانس را، که به عقیده ماکیاول، عظمت مدینه را بر رستگاری روح خویش ترجیح داده است، به عنوان مظهر اخلاق مسئولیت تصور کند. دولتمرد و سائلی را که در اخلاق عامیانه مذموم شمرده شدهاند برای رسیدن به هدفی مافوق فردی که همان سعادت جمع است میپذیرد. ماکس وبر نسبت به انسان ماکیاولی ستایشی ندارد، و اخلاق مسئولیت هم الزاماً اخلاقی ماکیاولی به معنای عوامانه کلمه نیست. اخلاق مسئولیت به طور ساده اخلاقی است که کارآیی منظور اصلی آن است و بنابراین براساس انتخاب وسائلی متناسب با هدفای مورد نظر تعریف میشود. ماکس وبر این را هم اضافه میکرد که اگر منظور از اخلاق مسئولیت عبارت از پذیرش هر نوع وسیلهای به شرط کارآیی آن باشد، هیچ کس چنین اخلاقی را تا به آخر دنبال نخواهد کرد. وی ماکیاول و مسأله فدا کردن رستگاری روحی به خاطر عظمت مدینه را مثال میآورد، ولی وی همچنین به لوتر و بیان مشهور او در برابر مجمع ورمس هم نظر داشت که گفت: «من اینجا ایستادهام؛ کاری دیگر از من ساخته نیست؛ کاش خدا یاریم کند» اخلاق عمل شامل دو حد افراطی است: گناه به خاطر نجات مدینه، و، تأیید نامشروط یک خواست با همه عواقب آن، در شرایط حاد.
این را هم اضافه کنیم که اخلاق مسئولیت، از آنجا که براساس جستجوی وسائلی متناسب با هدف، هدفهایی که هنوز نامعیناند، تعریف میشود، به خودی خود کافی نیست. در اینجاست که جنبهای از اندیشه وبری که برخی، مانند لئوشتراوس، نام نیهیلیسم وبری بدان دادهاند، آشکار میشود. وبر معتقد نبود که آدمیان و جوامع بتوانند بر سر هدفهای دنبال کردنی با هم به توافق برسند. وی از ارزشهای آفریده آدمیان دریافتی ارادهگر داشت، وجود سلسله مراتبی عام از غایات را منکر بوده و، از آنهم بالاتر، عقیده داشت که هر یک از ما مجبوریم ارزشهای خود را از بین ارزشهایی که در آخرین تحلیل با هم ناسازگار هستند برگزینیم. در زمینه کنش، ما مجبور به انتخابهایی هستیم که فداکاریهایی را با خود همراه دارند.
مشکل مربوط به انتخاب ارزشها ما را به بحث اخلاق اعتقاد میکشاند. اخلاق اعتقاد هر یک از ما را وامیدارد که براساس احساسات خویش، بدون استناد آشکار یا ضمنی به عواقب اقدام، عمل کند. ماکس وبر از این نوع کنش دو مثال ارائه میدهد یکی مثال صلحجوی مطلق، و دیگری مثال سندیکالیست انقلابی.
جامعه شناسی دین
اخلاق اعتقاد، در اندیشه وبر، یکی از مظاهر ممکن یک حالت دینی است. اخلاق اعتقاد همان نوع اخلاقی است که از موعظه بر بالای کوه مستفاد میشود. صلحجوی عالی کسی است که از گرفتن شمشیر و پاسخ گفتن به قهر از راه قهر، امتناع دارد. وبر براحتی قاعده: «دراز کردن گونه دیگر برای سیلی خوردن» را مثال میزد و میافزود که این قاعده اگر قاعدهای باشکوه نباشد، نشانهای از سست عنصری است. آن مسیحی که با نیروی اراده ناسزا را تحمل کرده بدان پاسخ نمیدهد انسانی بزرگ است، ولی آنکس که از ضعف یا از راه ترس در برابر ناسزا آرام میماند موجودی پست و حقیر است. پس یک حالت روحی واحد اگر بیان کننده اعتقادی دینی باشد، حالتی باشکوه است، و چون مبین بیجرأتی یا خواری باشد حالتی پست و حقیر. تحلیل اخلاق اعتقاد به جامعه شناسی دین کشیده میشود. درک هر حالت روحی مستلزم درک دریافتی کلی از هستی است که محرک فاعل کردار و تشکیل دهنده تجربه زندگی اوست. اینست نقطههای شروع مطالعات وبر در جامعه شناسی دین که خود از پرسش زیر الهام میگیرند: دریافتهای دینی بر رفتارهای اقتصادی جوامع گوناگون تا چه حد تأثیر داشتهاند؟
غالباً گفته شده که وبر کوشیده شده است ما دیگرائی تاریخی رد کرده، به جای آنکه ادیان را نوعی روبنا در جامعهای که زیربنای آن مثلاً از روابط تولیدی تشکل شده است بداند، رفتار اقتصادی را از طریق ادیان تبیین کند. اما، در واقع، اندیشه و بر چیزی دیگر است. او خواسته است اثبات کند که رفتار آدمیان در جوامع گوناگون فقط وقتی فهمیدنی است که در چارچوب دریافت کلی آنان از هستی قرار داده شود؛ اصول جزمی دینی و تعابیر آن جزوی از این جهان بینی است، و برای درک رفتار افراد و گروهها، بویژه برای درک رفتار اقتصادی افراد و گروهها، ناگزیر باید دین را هم درک کرد. از سوی دیگر، ماکس وبر خواسته است ثابت کند که دریافتهای دینی عملاً از عناصر تعیین کننده رفتارهای اقتصادیاند و، در نتیجه، یکی از علل دگرگونیهای اقتصادی جوامع به شمار میروند.
در این دو مورد، روشنگرترین مطالعهها، مطلعهایست که ماکس وبر درباره روح سرمایهداری و اخلاق پروتستان انجام داده است. برای تفیر دقیق این مطالعه مشهور، باید از تحلیل سرمایهداری که در دیباچه و فصل دوم کتاب آمده است آغاز کرد. به عقیده ماکس وبر سرمایهداری دیگر نمیتوان یافت. پس در این مورد وبر، در واقع، روش انواع عالی خود را به کار گرفته است. «اگر این اصطلاح ]روح سرمایهداری[ مصداق بامعنایی داشته باشد این مصداق همانا یک «رویداد منحصر به فرد» تاریخی است، یعنی مجموعه پیچیدهای از نسبتهای حاضر در واقعیت تاریخی که ما آنها را، در پرتو معنای فرهنگیشان، در یک کل مفهومی جمع میکنیم. یک چنین مفهومی تاریخی را نمیتوان به شیوه منطقیان به کمک جنس نزدیک و فصل ذاتی تعریف کرد زیرا این مفهوم ]بیانگر این امر کلی نیست بیانگر[ نمود معناداری است که خصلت فردی خاص آن موردنظر ماست. این مفهوم را باید تدریجاً و بر اساس عناصر مفرد سازندهاش که یک به یک از واقعیت تاریخی گرفته میشوند ساخت. پس مفهوم نهایی را در آغاز نمیتوان یافت بلکه در پایان تحقیق میتوان به دست آورد. به عبارت دیگر، در طی بحث و فحص است که نتیجه ذاتی آن یعنی بهترین صورت منظور ما از مفهوم روح با دیدگاههایی است که در اینجا موردنظر ماست. وانگهی این دیدگاهها که نمودهای تاریخی مورد مطالعه ما براساس آنها تحلیل شدهاند، به هیچ وجه تنها دیدگاههای ممکن نیستند. مانند هر مور تاریخی دیگر، دیدگاههای دیگری هم ممکن است وجود داشته باشند که اگر مبنای تحلیل قرار گیرند ویژگیهای دیگری را به عنوان ویژگیهای «ذاتی» بر ما آشکار خواهند کرد. از اینجا تنها این نتیجه به دست میآید که منظور از مفهوم روح سرمایهداری به هیچ وجه فقط آن چیزی که خود ما به عنوان عنصر اساسی موضوع پژوهشهایمان درک میکنیم نیست. این از طبیعت کار ما، که ساختن مفاهیم کلی از نمودهای تاریخی است ناشی میشود؛ منظور از مفهوم سازی این نیست که واقعیت، به هر بهانهای که شده، در قالب مقولات انتزاعی ریخته شود، بلکه منظور کشف پیوند معقولی از اجزاء واقعیت در مناسبات تکوینی مشخص آنهاست، مناسباتی که ناگزیر از خصلت فردی خاصی برخوردار هستند.شهرسازی آنلاین
اصل از نظر وبر و گمان میکنم از نظر همه مفسران، تحلیل بینش مذهبی جهان است، یعنی تحلیل طرز تلقی معینی از جانب آدمیان در قبال هستی، آدمیانی که موقعیت خویش را در پرتو باورهایشان تفسیر میکردند. ماکس وبر خصوصاً خواسته است پیوند فکری و هستی نگرانه موجود مابین تعبیر معینی از مذهب پروتستان و نوع معینی از رفتار اقصتادی را نشان دهد. بیان این پیوند میان روح سرمایهداری و اخلاق پروتستانی نشان میدهد که چگونه یک طرز تفکر معین درباره جها نمیتواند جهتگیری کنشها را تعیین کند. مطالعه وبر درک تأثیر ارزشها و باورها بر رفتارهای بشری را به نحوی مثبت وعلمی میسر میسازد. این مطالعه روشن میکند که افکار مذهبی چگونه به عنوان علت مؤثر در جریان تاریخ عمل میکنند. دیگر مطالعات ماکس وبر در جامعه شناسی دینی، به چین، هند و یهودیت بدوی اختصاص یافتهاند. وبر در این مطالعات طرحی از جامعه شناسی تطبیقی ادیان بزرگ، براساس روش خاص خود، که همان روش رابطه با ارزشهاست، ارائه میدهد. ماکس وبر، در برابر ماده تاریخی دو پرسش زیر را طرح میکند:
آیا چیزی معادل زهد دنیایی، که اخلاق پروتستانی مثال بازر آن است، در تمدن دیگری جز تمدن غربی یافت میشود؟
به عبارت دیگر، آیا تعبیری دینی از جهان که سرچشمه رفتار اقتصادی معینی قابل مقایسه با رفتاری که از مذهب پروتستان در غرب سرچشمه گرفته است باشد در جای دیگری غیر از تمدن غرب میتوان یافت؟
چگونه میتوان انواع متفاوت بنیادی دریافتهای دینی را روشن کرد و نوعی جامعه شناسی عمومی از مناسبات موجود میان دریافتهای دینی و رفتارهای اقتصادی پدید آورد؟ پرسش نخست مستقیماً زائیده تفکراتی است که به نگارش کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهدرای» انجامیدهاند. نظام اقتصادی سرمایهداری در هیچ جای دیگری جز در غرب توسعه نیافته است. آیا میتوان گفت که این خصوصیت اقتصادی، دست کم تا حدودی، ناشی از ویژگیهای خاص دریافتهای دینی جاری در غرب است؟ این وجه تحلیل مبتنی بر چیزی است که در منطق استوارت میل روش غیاب نام گرفته است. اگر همه اوضاع و احوال در تمدنهای غیرغربی و غربی یکسان بوده، تنها عامل حاضر در غرب و غائب در تمدنهای دیگر همانا عامل مذهب باشد، در این صورت اثبات رابطه علیت میانه عامل مذهبی و معلول آن که همان نظام اقتصادی سرمایهداری است، استدلالی قانع کننده خواهد بود.
پرسش دوم: در بخشی از «اقتصاد و جامعه»، که به جامعه شناسی عمومی ادیان اختصاص یافته است، بار دیگر طرح و به نحوی کلی بسط یافته است. تلخیص تحلیلهای وبر، بویژه تحلیلهای مربوط به چین و هند، که دارای غنائی استثناییاند، برای من امکان پذیر نیست. بنابراین به اشارههایی درباره برخی از افکار او که از نظر شرح کلی حاضر اهمیت اساسی دارند اکتفا میکنم.
به عقیده ماکس وبر، مفهوم عقلانیت مادی از مشخصات جهاننگری چینی است. این عقلانیت مادی، به یک معنا، به اندازه عقلانیت پروتستانی و شاید هم معقولتر از آن است. ولی با توسعه سرمایهداری به معنای خاص منافات دارد.
جامعه اگر بر مبنای تصوری از یک نظم ناسوتی معین زندگی کند و شیوه عرفی مشخصی را که کم و بیش مبتنی بر همان نظم ناسوتی است بپذیرد، در این صورت هدفهای هستی، هدفهایی معیناند و سبک زندگی سبکی ثابت. در چارچوب این طرز تصور از جهان، جائی برای عقلانی کردن یعنی برای کار مؤثر، وجود دارد. ]اما[ هدف، (دور چنین نظامی)، برخلاف زهد دنیایی پروتستانها، تولید بیشتر و مصرف هر چه کمتر نخواهد بود، هدفی که به یک معنا، حد افراطی بیخردی است هر چند که چنین هدفی همانا ذات سرمایهداری از دیدگاه مارکس و ذات نظام شوروی از دیدگاه غیرکمونیستهاست. هدف عبارت خواهد بود از کار کردن به حد لزوم و نه بیشتر برای رسیدن به خوشبختی یا تعادلی که هیچگونه دلیلی برای تغییر یافتن ندارد. پیدایش سرمایهداری یا به عبارت دیگری پیدایش سازمانی عقلانی در امر تولید به منظور رسیدن به تولید بینهایت فزاینده، مستلزم حالتی بشری بود که فقط اخلاق زهد دنیایی میتوانست معنایی به آن بدهد. در عوض عقلانی کردن کار و هستی در چارچوب نظمی ناسوتی و عرفی مستلزم پرهیز از لذت دنیوی، سرمایهگذاری یا افزایش بیانتهای تولید که ذات سرمایه داری غربی را تشکیل میدهند نیست اگر بنای کار بر تعریفی دیگر از سرمایهداری، مثلاً تعریف براساس تکنیک، بود تحلیلهای تاریخی ناگزیر صورتی دیگر به خود میگرفت.
مایه مرکزی جامعه شناسی دینی وبر، فکری ساده و عمیق است. برای درک یک جامعه یا یک هستی بشری، نباید، مانند پارتو به ارجاع نهادهای اجتماعی و رفتارها به طبقاتی از بازماندهها اکتفا کرد، باید منطق درونی آنها را براساس دریافت مابعدالطبیعی یا دینی بیرون کشید. از نظر پارتو، منطق جز در علوم آزمایشی یا در مناسبات موجود میان وسائل و هدفها وجود ندارد. وبر نشان میدهد که در ادیان و جوامع، در هستیهای اندیشیده و زندگی شده، عقلانیتی وجود دارد که عقلانیت علمی نیست، اما به هر حال معرف فعالیت ذهن است، یعنی قیاسی است نیمه عقلانی، نیمه روانشناختی، براساس اصول.
جامعه شناسی دینی ماکس وبر، چنانکه از مجموعه «مثالاتی درباره جامعه شناسی ادیان» و فصلی از «اقتصاد و جامعه» تحت عنوان «انواع جماعات دینی» برمیآید، مبتنی بر تعبیری از ادیان بدوی و جاودان، و بسیار نزدیک به دریافتی است که دورکیم در کتاب «صور بنیانی حایت دینی» طرح کرده است.
جامعه شناسی دینی وبر کوشیده است انواع کلی حالات دینی بنیادی را تعیین کند، حالاتی که میتوان آنها را در حکم پاسخهایی برای آن دسته از مسائل عقلی که پیامهای پیامبران سرشار از آنهاست شمرد. به نظر وبر دو حالت بنیادی متضاد وجود دارد: عرفان و زهد و اینها، دو پاسخ ممکن در برابر مشکل شد، دو راه قابل تصور برای رستگاریاند. زهد، به نوبه خود دو وجه بنیادی دارد: زهد دو دنیا و زهد فارغ از دنیا. اخلاق پروتستانی مثال کامل زهد در دنیا، یعنی، فعالیتی است که نه به خاطر لذات و بهرهمندی، بل به خاطر انجام وظیفه دنیوی وراء هنجار معمول کشیده میشود.
اقتصاد و جامعه
اقتصاد و جامعه یک رساله جامعه شناسی عمومی است که در آن جامعه شناسی اقتصادی، جامعه شناسی حقوقی، جامعه شناسی سیاسی و جامعه شناسی مذهبی هر کدام به نوبه خود و همزمان با هم بسط شدهاند.
موضوع این کتاب، تاریخ جهان است. در این کتاب، از همه تمدنها از همه ادوار، از همه جوامع، به عنوان مثال یا برای اثبات مطلب استفاده شده است. با اینهمه، رساله مذکور، بیشتر رسالهای جامعه شناختی است تا تاریخی. هدف رساله اینست که انواع صور اقتصادی، حقوقی، انواع سلطه و ادیان، را روشن کند به زمان حال است. مؤلف آن میخواهد، از طریق مقایسه تمدن غربی با دیگر تمدنها، اصالت تمدن غربی را نشان دهد.
بنابراین من میکوشم مراحل ساخت مفهومی کلی این اثر را دنبال کنم و زمینه فکری وبر را، که بعضیها نومینالیسم و اندیوید و آلیسم ماکس وبر نامیدهاند، شرح دهم. برای نشان دادن شیوه کار وبر در ساخت مفهومی این کتاب، از مورد جامعه شناسی سیاسی، که از سطوح کمتر انتزاعی مطلب آن است، آغاز میکنم.
به عقیده ماکس وبر، جامعه شناسی علم کنش اجتماعی است. هدف جامعه شناسی اینست که با تفسیر کنش اجتماعی و با تبیین نحوه جریان آن از لحاظ اجتماعی، به تفهم این نوع کنش برسد. در این تعریف سه اصطلاح اساسی به کار رفته است که عبارتند از: تفهم، یعنی درک معانی، تفسیر یعنی بیان معنای ذهنی به صورت مفاهیم منظم، و تبیین یعنی بیان با قاعدگیهای موجود در رفتارها، کنش اجتماعی از رفتارهای بشری است، به عبارت دیگر، نوعی حالت درونی یا بیرونی است که هدف آن کنش یا خودداری از کنش است. این رفتار هنگامی کنش است که فاعل برای رفتار خویش معنایی بپذیرد. و کنش هنگامی اجتماعی است که برحسب معنایی که فاعل برای آن میپذیرد، با رفتارهای دیگر اشخاص رابطه داشته باشد.
مفهوم نظم مشروعف به دنبال مفهوم رابطه منظم، به میان میآید. با قاعدگی هم در آن دخالت دارند که عبارتند از: قرارداد، یا حقوق. نظم مشروع هنگامی قراردادی است که تخلف از آن با مخالفت جمعی روبهرو شود. و هنگامی حقوقی است که تخلف از ان با تحمل اجبار جسمانی همراه گردد. در نزد ماکس وبر، همچنانکه در نزد دورکیم، حدود قراردادها و حقوق به اعتبار طبیعت مجازات تعیین شدهاند. نظمهای مشروع را میتوان بر حسب انگیزشهای کسانی که بدانها گردن مینهند طبقهبندی کرد. خود ماکسوبر چهار نوع نظم مشروع را از هم متمایز میکند که هر چن دیادآور چهار نوع کنشاند اما دقیقاً با آنها یکی نیستند: نظمهای انفعالی یا عاطفی، نظمهای عقلانی مستند به ارزشها، نظمهای مذهبی، و، بالاخره، نظمهای ناشی از اغراض. نظمهای اخیر نسبت به هدفی که دارند، عقلانیاند، نظمهای ناشی از مذهب معطوف به کنشی هستند که سنتی نامیده میشود، و این خود نشان دهنده پیوند مذهب و سنت، دست کم در مرحلهای معین از تحول تاریخی، است زیرا نبوت و عقلانیت مذهبی ناشی از آن غالباً انقلابیاند.
ماکس وبر، مفهومی از نظم مشروع به مفهوم نبرد میرسد. به میان آمدن این مفهوم از همان آغاز تجلیل معنائی مسلم دارد، و آن اینکه، جوامع، برخلاف تمایل برخی از جامعه شناسان، مجموعههای هماهنگ نیستند. از نظر ماکس وبر، ساختمان جوامع فقط از خمیرمایه توافق نیست بل از اختلافات و مبارزات نیز هست. نبرد، یک رابطه اجتماعی بنیادی است. در یک نبرد تن به تن، کنش هر یک از دو هماورد، تحت تأثیر کنش دیگری است. جهت یافتن متقابل رفتارها در این مورد حتی ضروریتر از مورد توافق است، زیرا هستی دو هماورد در گرو آن است. رابطه اجتماعی نبرد از آنجا تعیین میشود که اراده هر یک از دو بازیگر معطوف به تحمیل اراده خود بر اراده دیگری با وجود مقاومت اوست. نبرد اگر با کاربرد زود جسمانی همراه نباشد، رقابت نام دارد. و چنانچه موضوع نبرد بازی بر سر خود هستیها باشد، سرآمدی نامیده میشود.
ماکس وبر در ضمن بازسازی مفهومی کنش اجتماعی، چند مفهوم کلیدی دیگر را نیز به میان میکشد دو تا از مهمترین آنها عبارتند از مفهوم انجمن و مفهوم نهاد. انجمن آن است که مقرراتش آگاهانه و به اراده همه شرکت کنندگان پذیرفته شده است، و حال آنکه مقررات نهاد مقررات تحمیل شده فرامینی است که همه اعضاء باید از آن تبعیت کنند.
دو مفهوم مهم دیگر، مفاهیم قدرت و سلطهاند. قدرت به طور ساده عبارتست از امکانی ]شانسی[ که فاعل برای تحمیل اراده خویش بر دیگری، حتی در صورت مقاومت او، داراست. پس قدرت در چارچوب یک رابطه اجتماعی قرار دارد. و معرف وضعی نابرابر است که در آن یکی از فاعلان اراده خود را بر دیگری تحمیل میکند. فاعلان ممکن است گروهها باشد ـ مثلاً دولتها یا افراد. سلطه، وضعی است که در آن یک ارباب یا آقا (Herr) حاکم است. سلطه را میتوان چنین تعریف کرد که ارباب یا آقا آن اطاعتی را که دیگران، علی الاصول در برابر وی موظف بدان هستند به دست میآورد. تفاوت قدرت و سلطه اینست که در مورد اول، فرماندهی ضرورتاً مشروع، یا تبعیت، اجباراً، در حکم وظیفه نیست، و حال آنکه، در مورد دوم، اطاعت، ]علی الاصول[ مبتنی بر پذیرش کسانی است که از فرمانهای داده شده تبعیت میکنند.
پس با توجه به انگیزشهای اطاعت، میتوان انواع سلطه را از هم تفکیک کرد. برای آنکه از قدرت وسلطه به واقعیت سیاسی برسیم، باید مفهوم گروهبندی سیاسی را هم در نظر بگیریم. گروهبندی سیاسی شامل مفاهیم سرزمین، پیوستگی ]زمانی[ گروهبندی و تهدید کاربرد زور به منظور احترام به فرمانها و قواعد است. در بین گروهبندیهای سیاسی دولت مرجعی است که انحصار کاربرد زور و اعمال اجبار جسمانی را در دست دارد.
آخرین مفهومی که ماکس وبر به میان میآورد مفهوم گروه بندی روحانی یا قدسی است. در این گروه بندی سلطه از آن کسانی است که ارزشهای مقدس را در اختیار دارند یا میتوانند تأمین کنند. گروه بندی روحانی و بر یادآور نظامهای الهی مورد بحث در اندیشه اوگوست کنت است بیآنکه مترادف آن باشد. هنگامی که قدرت مرجعیت خود را ازعنصر قدس میداند و هنگامی که قدرت روحانی و قدرت دنیایی با هم آمیخته میشوند، اطاعت از این چنین قدرتی کمتر تحت تأثیر اجبار جسمانی است و بیشتر در پرتو امید به بهرهمندی از تعالیم رستگاری آخرت را در آن میجویند، پس هموست که راز زندگی سعادتمندانه هرکس و همگان در دنیا و عقبی را داراست.
ماکس وبر در کتاب «اقتصاد و جامعه» دو بار از جامعه شناسی سیاسی بحث میکند. بار اول در بخش اول، انواع صورتهای سلطه را طبقهبندی میکند سپس، در بخش دوم بویژه در دو فصل آخر، تمایزپذیری نظامهای سیاسی مشهود در طول تاریخ را، با استفاده از انواع طبقهبندی شده سلطه دو بخش اول کتاب، با تفصیل بیشتری شرح میدهد. جامعه شناسی سیاسی وبر مستقیماً از تفسیر موقعیت معاصر آلمان قیصری و اروپای غربی الهام میگیرد. با توجه به مطالب این فصل میتوان طرح عمده ماکس وبر را که عبارت بود از درک معنای زمانه خویش در پرتو آموزشهای تاریخ عمومی، یا روشن کردن معنای تاریخ عمومی با نشان دادن چگونگی سرانجام تاریخ در چارچوب موقعیت کنونی، دریافت. جامعه شناسی سیاسی ماکس وبر مبتنی بر تمایز ذاتی اقتصاد و سیاست براساس معنای ذهنی رفتارهای بشری است این روش مستقیماً از تعریف وبر از جامعه شناسی گرفته میشود. زیرا هنگامی که هر نوع جامعه شناسی تفهیم تفسیی کنش برش، یعنی درک آن معنای ذهنیتی باشد که فاعلان رفتارها خود به آنچه میکنند یا نمیکنند نسبت میدهند، کنشهای اقتصادی و سیاسی نیز ناگزیر در سطح معنای ذهنی تعریف خواهند شد.
آن کنشی که، بنا به تعریف، مفید فایدهای برای نیازهای عمویم مردم باشد دارای جهت اقتصادی است. این تعریف کنشی است که جهت اقتصادی دارد، ولی تعریف اقتصاد یا اقدام اقتصادی نیست. اقدام اقتصادی عبارت است از به کار انداختن مسالمت آمیز ظرفیتهای بالقوهای که دارای جهت اقتصادیاند. جهتگیری اقتصادی فقط مستلزم اینست که کار انسان مفید فایدهای برای نیازهای مردم باشد. مفید فایده بودن، هم شامل کالاهای مادی و هم کالاهای غیرمادی مانند خدمات است. اقدام اقتصادی ضمناً مستلزم اینست که کنش به نحوی مسالمت آمیز صورت گیرد، یعنی راهزنی و جنگ را، که در طول تاریخ از وسائل معمول و غالباً هم مؤثر مفید فایده بودهاند، دربرنمیگیرد. عقل معاش و نه عرف اخلاقی، همیشه به اقریا توصیه کرده است که حاصل کار دیگران را به زور تصاحب کنند. اما این نوع مفید فایده بودن در تعریف وبر از اقدام اقتصادی که استفاده از چیزها و اشخاص را در جهت ارضاء نیازها در نظر میگیرد کنار گذاشته شده است. از اینجا به نخستین تمایز موجود میان دو سنخ فعالیت، یعنی فعالیت سیاسی و فعالیت اقتصادی میرسیم. هدف اقتصادی ارضاء نیازهاست، و این سبب میشود که رفتار اقتصادی به نحوی عقلانی تنظیم گردد، و حال آنکه خصیصه ذاتی سیاست اعمال سلطه یک یا چند تن بر دیگران است. خلاصه اینکه نوعی اقتصاد سیاست و نوعی سیاست اقتصادی هم وجود دارد. تضاد میان دو تعریف از نظر مفهومی فقط هنگامی دقیق و کامل است که استفاده از وسائلی زورمندانه در اقدام اقتصادی به معنای خاص کلمه علی الاصول کنار گذاشته شود، یا محاسبات عقلانی در اقدام اقتصادی اساساً معطوف به درک اهمیت کمیابی مواد و وسائل و انتخاب عقلانی آنها باشد.
پس سیاست عبارت است از مجموعه رفتارهای بشری که شامل اعمال سلطه انسان بر انساناند. سلطه بر سه نوع تفسیم میشود: عقلانی، سنتی، و کراماتی (کاریسماتیک). پس تقسیمبندی انواع سلطه مبتنی بر خصلت ویژه انگیزشی است که اطاعت از آن سرچشمه میگیرد. سلطه عقلانی نوعی از سلطه است که مبتنی بر اعتقاد به قانونیت دستورها و قانونیت عناوین ]فرماندهی[ کسانی است که سلطه را اعمال میکنند. سلطه سنتی سلطهایست مبتنی بر اعتقاد به خصلت مقدس سنن کهن و مشروعیت ]قدرت[ کسانی که بنا به سنت مأمور اعمال اقتداراند. سلطه کراماتی سلطهایست مبتنی بر فداکاری غیرعادی نسبت به کسی که تقدس یا نیروی قهرمانانه شخصیاش و نظم ملهم از آن یا ایجاد شده از سوی آن توجیه کننده آنست.
بدیهی است که این سه نوع سلطه یک طبقهبندی ساده شدهاند. ماکس وبر تأکید میکند که واقعیت پیچیدهتر از آن سه نوع ساده است و معمولاً تلفیقی است از هر سه نوع محض. با اینهمه تحلیل و بر جای بعضی پرسشها را بازمیگذارد.
ماکس وبر چهار نوع کنش و سه نوع سلطه را از هم متایز میکند؛ میتوان پرسید که چرا دستهبندی انواع رفتارها با دستهبندی انواع سلطهها متناسب نیست. سه نوع سلطه تقریباً معادلاند با سه نوع از انواع رفتارها. ولی در برابر یکی از انواع رفتارها نوع مناسبی در طبقهبندی انواع سلطه وجود ندارد. توازی موجود میان نوع رفتار عقلانی معطوف به هدف و نوع سلطه قانونی توازیی کامل است. نزدیکی میان رفتار عاطفی و سلطه کراماتی را نیز دست کم میتوان پذیرفت. بالاخره، رفتار سنتی و سلطه سنتی نیز از یک نوعاند و با یک کلمه هم بیان شدهاند. آیا باید گفت که طبقهبندی انواع رفتارها غلط است؟ یعنی آیا نمیتوان گفت که در واقع جزسه نوع انگیزش بنیادی، و در نتیجه، سه نوع رفتار و سه نوع سلطه بیشتر وجود ندارد؟ عقل، عاطفه احساس بیان کننده این مطلباند که رفتار یا عقلانی است، یا عاطفی و یا سنتی، و نیز سلطه هم یا عقلانی است، یا کراماتی، یا سنتی.
پیداست که ماکس وبر بر سر انواع طبقهبندیها مردد است. اما همواره به یک فرمول که همان فرمول کنش عقلانی معطوف به هدف است ـ یعنی به نوع عالی کنش اقتصادی یا سیاسی ـ برمیگردد.
جامعه شناسی سیاسی ماکس وبر از وضعیت تاریخی دوره زندگی خود او جدا نیست. ماکس وبر از لحاظ سیاسی، در آلمان ویلهلمی زمان خویش، از ملی گرایان لیبرال بود. وبر از ملی گرایان لیبرال بود اما نه لیبرال به معنای آمریکایی کلمه، وی حتی دموکرات به معنایی که این کلمه در فرانسه، انگلیس یا آمریکا داشته است و دارد نبود. برای او عظمت ملت و نیرومندی دولت در درجه اول اهمیت قرار داشت. شکی نیست که وی به آزادیهای مورد علاقه لیبرالهای اروپا دلبستگی داشت. وبر در جایی نوشته است که بدون حداقل حقوق بشر زندگی برای ما ممکن نیست. اما وی نه به اراده عمومی عقیده داشت. نه به حق مردم در تعیین سرنوشت خود و نه به ایدئولوژی دموکراتیک. آرزوی وی در زمینه پارلمانی شدن نظام سیاسی آلمان، بنا به نوشتههایش، بیشتر به خاطر بهبود کیفیت رؤسا بود تا از سر دلبستگی به اصل وبر از نسل آلمانیهای بعد از بیسمارک بود که پاسداری از میراث بنیانگذار امپراتوری آلمان را وظیفه درجه اول و ارتقاء آلمان را به سطح یک قدرت سیاسی جهانی وظیفه ثانوی خود میدانست.
وبر عقیده داشت که سلطه بوروکراتیکی از خصوصیات ذاتی همه جوامع نوین است و در هر نظامی از بخشهای مهم محسوب میشود ولی کارمندان اداری وظیفهشان ایجاد تحرک در دولت یا اعمال وظایف اختصاصاً سیاسی نیست. کارمند باید مقررات را اجرا کند و مطابق دستور عمل کند. کارمند برای انضباط تربیت شده نه برای ابتکار یا مبارزه، از این رو کارمندان معمولاً وزرای بدی خواهند بود. برای گزینش مردان سیاسی باید قواعدی متفاوت از قواعد انتخاب بود و کراتها را به کار بست. از این روی ماکس وبر توصیه میکرد که نظام آلمانی در جهت پارلمانی تغییر یابد. به نظر وی با این تغییر جهت این شانس وجود خواهد داشت که رؤسای بهتر از کسانی که امپراتور برمیگزیند یا در طی مشاغل اداری موفق به سر آمدن میشوند از بین مجامع ملی برخیزند که برای نبرد سیاسی آمادهتر باشند.
همچنانکه جامعه شناسی مذهبی وبر سرانجام به تفسیر تمدنهای معاصر میانجامد جامعه شناسی سیاسی او به تفسیر جامعه کنونی منتهی میشود. به عقیده وبر خصوصیت ویژه جهانی که ما در آن به سر میبریم افسون زدودگی آن است. علم ما را عادت میدهد که در واقعیت خارجی چیزی جز مجموعهای از نیروهای کور که میتوان مهارشان کرد نبینیم، از خدایان و اسطوههایی که اندیشه وحش جهان را از آنها سرشار میدانست دیگر خبری نیست. در این جهان خالی از لطف و کور تحول جوامع بشری به سوی وضعی است که در آن سازمان اجتماعی بیش از پیش عقلانی و بوروکراتیکی میشود.
وبر، متفکر همزمان ما
وبر بیش از دورکیم یا پارتو، متفکری همزمان ماست. تحلیلهای آماری علل خودکشی را میتوان به عنوان مرحلهای از علم ستایش کرد. حتی مفهوم آنومی یا نابسامانی هنوز هم مورد استعمال دارد اما دیگر کسی دلبسته افکار سیسای دورکیم یا نظریههای اخلاقیای که او میخواست در دانشسراها رواج دهد نیست.
«رساله جامعه شناسی عمومی» پارتو هنوز اثری عجیب است، شاهکار آدمی استثنایی است که برای برخی ستایش انگیز، و برای بعضی دیگر برافروزنده و برای جمعی دیگر حتی عصبانی کننده است. پارتو دیگر نه پیروی دارد و نه شاگردانی که راهش را ادامه دهند. اما مورد وبر کاملاً متفاوت است.
چرا ماکس وبر، نزدیک نیم قرن پس از مرگش، هنوز این همه علاقه برمیانگیزد؟ آیا این به خاط راثر اوست یا به خاطر شخصیتاش؟
مباحثه علمی بر سر کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» هنوز پایان نیافته است. نه از آن جهت که این کتاب معروف را به عنوان ردی عملی بر ماتریالیسم تاریخی تلقی کردهاند بلکه از آنجهت که کتاب مذکور دو مشکل با اهمیت را مطرح میکند. مشکل نخست مشکلی تاریخی است: برخی از فرقههای پروتستانی یا به طور کلی روح پروتستانی تا چه حد بر تشکیل سرمایهداری تأثیر گذاشته؟ مشکل دوم مشکلی نظری یا جامعه شناختی است: درک رفتارهای اقتصادی به چه جهت مستلزم استناد به اعتقادات مذهبی و جهان بینیهای عاملان رفتار است؟ میان انسان اقتصادی و انسان مذهبی گسیختگی اساسی وجود ندارد. تبدیل انسان دارای گوشت و استخوان، انسان تمایلات و بهرهجوییها، در برخی شرایط نادر به انسان اقتصادی، به تبع اخلاقی معین صورت میگیرد.
اقدام وبر در تحلیل ساخت کنش اجتماعی، در ترتیب دادن نوعی طبقهبندی از انواع رفتارها در مقایسه کردن نظامهای مذهبی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نیز، دارای برد امروزی است. حتی باید گفت که تحلیلهای وبر از کارهایی که جامعه شناسان کنونی خیال میکنند میتوانند انجام دهند بسیاری فراتر میرود. یا دست کم باید گفت که نظریه انتزاعی و تعابیر تاریخی از هم جدا میشوند. «نظریه بزرگ» از نوع نظریه تالکوت پارسنز، به نوعی انتزاع افراطی در زبان مفهومی که برای درک هر نوع جامعهای به کار بستنی است گرایش دارد. این نظریه مدعی آنست که هم از جامعه نوین و هم از فلسفه که الهام بخش ماکس وبر بود جداست.
اندیشه سیاسی وبر البته پیچیدهتر از آنست که در این عبارات کوتاه بیان میشود. هرچند وبر وحدت آلمان را گامی به سوی ورود در سیاست جهانی دیده، اما غافل نبوده است که نیرومندی دولت متضمن شکفتگی فرهنگ نیست ـ بویژه در مورد آلمان، که به نظر نمیرسد مرحله شکفتگی معنویاش با مرحله نیرومندی دولت تلاقی داشته باشد. کاربرد اصطلاح Herrenlvolk، یعنی قوم سرور، از سوی وبر نباید به استناد معنائی که هیتلر به این اصطلاح داده تعبیر شود. وبر، مانند نیچه، غالباً از ملت آلمان انتقاد میکرد؛ وبر علاقه ملت آلمان را به اطاعت پذیرا، به پذیرش نظام سنتی و قبول فرمانروایی هوسباز، مورد سرزنش قرار میداد و اینهمه حالات روحی تازه به دوران رسیدهها، حالاتی ناساز با شرافت ملی که نقشی جهانی دارد و باید داشته باشد میدانست.
وبر ضرورت وجود قانون اساسی حکومت قانون ارزش آزادیهای فردی، را تشخیص میداد. شاید هم وی، این مرد قرن نوزدهمی، تمایلی به این اعتقاد داشت که این گونه پیروزیهای شکننده تمدن سیاسی را پیروزیهایی تضمین شده و قطعی تلقی کند. شخصیت، فلسفه و عقاید سیاسی وبر موضوع آنها را تشکیل میدهد. به عقیده من، از جهات گوناگون، دلیل بارزی است بر اینکه ماکس وبر متفکران همزمان ماست.
نخست به این دلیل که وی مانند هر متفکر بزرگ دارای آثاری است هم غنی و هم در عین حال پر از ابهام چندانکه هر نسلی این آثار را به نحوی معین میخواند پرسشهایی از آن برای خود مطرح میکند و تفسیرش میکند. اثر وبر مانند اثر علماست که دستاوردشان ضمن آنکه دیگر منسوخ است اما همچنان بهنگام است. خواه سخن بر سر تفهم باشد، یا نوع عالی، یا تمایز میان حکم ارزشی و رابطه با ارزشها، یا معنای ذهنی به عنوان موضوع خاص کنجکاوی جامعه شناس، یا تضاد میان شیوهای که مؤلفان افکار خود را درک میکردهاند و شیوهای که جامعه شناسان آنها را درک میکنند، در همه این موارد اگر نگوئیم ایرادات باید گفت پرسشهایی گوناگون وجود دارد. پراتیک وبر هم یقیناً همیشه پاسخگوی تئوریاش نیست. بیتردید خود او هم همواره از بیان احکگام ارزشی مبرا نبوده و اینکه استناد به ارزشها و حکم ارزشی اساساً جدائی پذیرا باشند نیز بیشتر قابل تردیداست. جامعه شناسی وبر اگر نشانی از شور زندگی مردمی را که در هر لحظه پرسشهای نهانی را برای خود مطرح میکرد در خود نداشت، علمیتر ولی به عقده من کمتر شورانگیز، میبود: رابطه شناخت و ایمان، علم و علل، کلیسا و پروتستانیسم، بوروکراسی و رئیس کراماتی، پیشرفت روند عقلانیت و آزادی فردی پارهای از آن پرسشهاست. وبر مردی بود که، در پرتو تبحر تاریخی تقریباً هیولائی خویش، میخواست پاسخهای لازم برای پرسشهای خویش را در همه تمدنها بیابد تا بیدرنگ در پایان اکتشافات طبیعتاً بیانتهای خود دوباره تنها و دل دو نیم، در برابر انتخاب بخت خویش قرار گیرد. والسلام تمام
[۱]- نویسنده کتاب جامعه شناسی شناخت (مترضی رضوی)
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.