اقتصاد کلان نئوکلاسیک
اقتصاد کلان پس از کینز
اقتصاد کلان نئوکلاسیک (new classical macroeconomics) یک مکتب فکری اقتصادی است که در اوایل دهه ۱۹۷۰ در آثار اقتصاددانانی شکل گرفت که در دانشگاه های شیکاگو و مینه سوتا تمرکز داشتند. از میان آنها به ویژه می توان رابرت لوکاس (برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۵)، توماس سارجنت، نیل والاس و ادوارد پرسکات (از برندگان جایزه نوبل سال ۲۰۰۴) را نام برد.
تقابل چشمگیر میان اقتصاد کلان کینزی و اقتصاد پیش از کینز باعث شد که عنوان اقتصاد نئوکلاسیک وارد ادبیات اقتصادی شود.
در واقع کینز آگاهانه با یکی گرفتن معاصران خود یعنی پیگو و آلفرد مارشال با اقتصاددان های سیاسی کلاسیک قدیمی تر مثل دیوید ریکاردو و «کلاسیک» نامیدن آنها از واقعیت فاصله گرفت. به زعم کینز کلاسیک ها معتقد بودند که سیستم قیمت ها در اقتصادهای آزاد به خوبی تعدیل همزمان و متقابل عرضه و تقاضا را در تمامی بازارها و از جمله در بازار کار به وجود خواهد آورد. بنابراین بیکاری تنها می تواند به دلیل نقص در بازار (در نتیجه دخالت دولت یا عملکرد اتحادیه های کارگری) افزایش یابد و می توان آن را با حذف این نقص از میان برد.
در مقابل، کینز تمرکز تحلیل خود را از بازارهای منفرد به کل اقتصاد معطوف ساخت. وی معتقد بود که حتی بدون وجود نقص در بازار ممکن است تقاضای کل (که در اقتصادهای بسته برابر است با جمع مصرف، سرمایه گذاری و مخارج دولتی) از کل ظرفیت تولید کمتر شود. در چنین شرایطی بیکاری عمدتا غیرارادی است، به این معنا که ممکن است کارگرها حتی اگرچه با همان دستمزدهای پرداختی و حتی کمتر از آن مایل به کار باشند، بیکار می مانند.
اما اقتصاددان های کینزی بعدی به معیاری برای سازگاری با کلاسیک ها دست یافتند. پل ساموئلسن به دفاع از یک «سنتز نئوکلاسیک» پرداخت. وی معتقد بود زمانی که اقتصاد از طریق سیاست های عاقلانه دولتی در اشتغال کامل نگه داشته می شود، اقتصاد کلاسیک می تواند امر تخصیص منابع را تحلیل کند. سایر اقتصاددان های کینزی به دنبال آن بودند که مصرف، سرمایه گذاری، تقاضا برای پول و دیگر عناصر کلیدی مدل تقاضای کینزی را به شکلی که با فرض رفتار بهینه افراد سازگار باشد، توضیح دهند. آن ها به دنبال یافتن «بنیان های خرد برای اقتصاد کلان» مطالعاتی انجام می دادند.
سرچشمه های اقتصاد کلان نئوکلاسیک
اگرچه نام اقتصاد کلان نئوکلاسیکی حاکی از دوری از اقتصاد کینزی و احیای دوباره اقتصاد کلاسیک است، این شاخه از اقتصاد کلان با تلاش لوکاس و لئونارد رپینگ جهت فراهم آوردن بنیان های خرد برای بازار کار کینزی آغاز شد. لوکاس و رپینگ این قاعده را به کار گرفتند که تعادل در یک بازار زمانی روی می دهد که مقدار عرضه شده با مقدار مورد تقاضا مساوی گردد. این یک گام بسیار مهم بود. از آنجا که بیکاری غیرارادی دقیقا شرایطی است که در آن مقدار نیروی کار عرضه شده از مقدار مورد تقاضای آن بیشتر می شود، تحلیل آنها اصلا هیچ گونه فضایی برای این نوع بیکاری باقی نمی گذارد.
عقیده کینز بر آن بود که رکودها زمانی روی می دهند که تقاضای کل (عمدتا در نتیجه پایین آمدن سرمایه گذاری خصوصی) کاهش یابد و شرکت ها را وادار به تولید کمتر از ظرفیت نماید. این بنگاه ها با تولید کمتر به نیروی کار کمتری نیاز خواهند داشت و به این طریق اشتغال کاهش می یابد. بنگاه ها بنا به دلایلی که اقتصاددان های کینزی درباره آن به بحث می پردازند، نمی توانند دستمزدها را تا سطح مورد قبول افرادی که به دنبال کار می گردند پایین بیاورند و از این رو بیکاری غیرارادی افزایش می یابد، اما نئوکلاسیک ها این را غیرعقلایی می دانستند. به عقیده آنها بروز بیکاری غیرارادی فرصتی را برای بنگاه ها فراهم می آورد تا با پرداخت دستمزد کمتر به کارگرها سود خود را افزایش دهند. اگر بنگاه ها از این فرصت بهره نمی گرفتند، عملکردشان بهینه نبود.
نئوکلاسیک ها معتقد بودند کارگران شاغل نمی توانند به گونه ای موثر در مقابل این کاهش دستمزدها مقاومت نمایند، چرا که افراد بیکار آماده اند که با دریافت دستمزد پایین تر جایگزین آنها شوند. بنابراین به نظر می رسد که اقتصاد کینزی یا بر نقایص بازار یا براساس رفتار غیرعقلایی بنا شده؛ اما کینز هر دوی این نقدها را رد می کرد.
اقتصاد کینزی نیز دو اصل بنیادین اقتصاد کلان نئوکلاسیک را به کار می گیرد. در اقتصاد کینزی اولا به افراد به دید کسانی نگریسته می شود که رفتار بهینه ای دارند، یعنی با توجه به قیمت ها ( از جمله دستمزدهایی که با آنها مواجهند) و نیز با توجه به دارایی هایی که دارند (از جمله تحصیلات و میزان آموزش آنها)، بهترین گزینه های موجود را انتخاب می نمایند. بنگاه ها سود خود را حداکثر می کنند و افراد به حداکثرسازی مطلوبیت خود اقدام می نمایند. ثانیا فرض می شود قیمت ها براساس یک برآورد اولیه تغییر می یابند و انگیزه های افراد تغییر پیدا می کند و از این طریق تصمیمات، جهت متعادل ساختن مقادیر عرضه و تقاضا شده تغییر پیدا می کنند.
چرخه های کسب و کار
چرخه های کسب و کار چالش خاصی را برای اقتصاددانان نئوکلاسیک مطرح می سازند. این چالش آن است که نوسانات بزرگ در تولید را چگونه می توان با دو اصل بنیادین در نظرات آنها تطبیق داد. نئوکلاسیک ها عموما در پاسخ می گویند اقتصاد غالبا تحت تاثیر شوک های غیرمنتظره قرار می گیرد. شوک های وارد شده به تقاضای کل، نوعا تغییرات غیرمنتظره ای هستند که در سیاست های پولی یا مالی روی می دهند. شوک های وارد شده به عرضه کل نیز معمولا تغییرات روی داده در بهره وری هستند که مثلا از تغییرات موقتی در تکنولوژی، قیمت مواد اولیه یا سازمان دهی تولید ناشی می گردند. در حالت ایده آ ل بنگاه ها زمانی که شوک های مطلوبی به اقتصاد وارد شده باشد تصمیم به افزایش تولید گرفته و دستمزد پرداختی به کارگران خود را افزایش می دهند و برعکس زمانی که اقتصاد تحت تاثیر شوک های نامطلوب قرار گیرد میزان تولید خود و نیز دستمزدی که به کارگرانشان می پردازند را پایین می آورند. به همین نحو کارگران نیز زمانی که بهره وری و نرخ دستمزدها افزایش می یابد، مایل به کار بیشتر هستند و زمانی که دستمزدشان کمتر می شوند، زمان بیشتری را به فراغت اختصاص می دهند. در هر دوی این حالات، قاعده آن است که «باید از فرصت استفاده کرد».
آشکار است که اشتغال نیز همانند تولید در اثر بروز شوک های مطلوب افزایش یافته و با بروز شوک های نامطلوب کاهش می یابد، اما چرا نئوکلاسیک ها که با مفهوم بیکاری غیرارادی مخالفت کرده اند، بر این باورند که نرخ بیکاری در دوران رونق، کاهش و در دوران رکود افزایش پیدا می کند؟ پاسخ آن است که زمانی که کارگری از کار بیکار می شود، باید به دنبال شغل جدیدی بگردد. این فرد ارزش حاصل از اشتغال در یک کار کم درآمد که ممکن است بتوان آن را به راحتی به دست آورد را با ارزش یک شغل مناسب تر و دارای دستمزد بهتر که یافتن آن سخت تر است، مقایسه می کند.
نئوکلاسیک ها معتقد نیستند که فرد بیکار شده ای که به دنبال شغل می گردد از انتخاب خود راضی است؛ چرا که اخراج شدن از شغل پیشین اتفاق بدی بوده است و او نیز مانند هر کس دیگری شانس خوب را بر بد ترجیح می دهد، بلکه آنها اعتقاد دارند که این کارگر حتی زمانی که با گزینه های نامناسبی روبه رو باشد، چیزی را انتخاب می کند که به زعم وی بهترین گزینه پیش رو باشد. بیکار ماندن امری است که این کارگر بر مبنای این قضاوت انتخاب می کند که منافع حاصل از جست وجوی شغل از هزینه های آن بیشتر است و استثنایی از این قاعده که مقدار عرضه شده با مقدار مورد تقاضا برابر می گردد به شمار می رود.
اما این نکته که اقتصاد شوک های خوب و بدی را تجربه می کند، برای توجیه چرخه های کسب و کار کافی نیست. تئوری ای در این باره مناسب است که تداوم اثرات شوک ها را نیز به حساب آورد (ادوار تجاری معمولا دوره های زمانی خوب و مطلوب بلندمدتی را به بار می آورند که در پی آنها دوره های زمانی نامطلوب کوتاه تری که آنها نیز حائز اهمیت هستند، بروز خواهند یافت). آن عده از نئوکلاسیک هایی که شوک های تقاضا را پراهمیت تر و دارای نقش غالب می دانند، بر این باورند که این شوک ها اثر خود را به آرامی به جا می گذارند. همواره تعدیل سریع میزان تولید هزینه های زیادی به همراه می آورد. به همین نحو فراهم آوردن سرمایه جدید هنگام افزایش تولید زمان بر است.
زمانی که در نتیجه کاهش تولید، سرمایه های موجود معطل می مانند مدتی به طول می انجامد تا این سرمایه ها به تمامی مصرف شوند. اما نئوکلاسیک های متعلق به «مکتب ادوار تجاری واقعی» (که ادوارد پرسکات و فین کیدلند، برنده های جایزه نوبل سال ۲۰۰۴ در راس آنها قرار دارند) تغییرات روی داده در بهره وری را نیروی محرک چرخه های کسب و کار می دانند. به زعم این عده از آنجا که تغییر تکنولوژی نیز می تواند به صورت موج بروز پیدا کند، شوک های مطلوب یا نامطلوب در بهره وری (یا تکنولوژی) بخشی از ویژگی های چرخه های کسب و کار را به خود اختصاص می دهند.
انتظارات عقلایی و اثرگذاری سیاست ها
اغلب تصمیمات اقتصادی بر پایه تصور افراد از آینده انجام می شوند. برای آنکه بدانیم آیا امروز را باید کار کنیم یا به فراغت اختصاص دهیم، باید مشخص سازیم که آیا فردا مولدتر از امروز خواهد بود یا خیر، یعنی به طور خلاصه باید انتظاری درباره آینده داشته باشیم. اما اقتصاددان ها باید انتظارات را چگونه مورد تحلیل قرار دهند؟ نئوکلاسیک ها «فرضیه انتظارات عقلایی» جان ماث را مورد استفاده قرار دادند (رجوع کنید به انتظارات عقلایی»). ماث معتقد بود که مدلی که در آن انتظارات افراد با پیامدهای پیش بینی شده توسط خود مدل تفاوت داشته باشد، فرمول بندی ضعیفی دارد.
اگر پیش بینی های این مدل درست باشد (و بنابراین انتظارات افراد غلط از آب درآید) این افراد می توانند از این مدل برای تصحیح انتظارات خود استفاده نمایند. ناتوانی در انجام این کار، خسارات اقتصادی را به بار خواهد آورد و عقلایی نخواهد بود. فرضیه ماث در یک سطح معیاری برای سازگاری فنی مدل ها است و در سطحی دیگر مطابق این بینش اقتصادی است که افراد دائما خطاهای سیستماتیک و پرهزینه ای که به راحتی قابل تصحیح باشند را مرتکب نمی شوند.
نئوکلاسیک ها به طور ضمنی (و برخی اوقات به طور صریح) به این گفته مشهور لینکلن استناد می کنند که می توان برخی از افراد را برای همیشه و همه افراد را برای مدتی فریب داد. اما نمی توان همه افراد را برای همیشه فریب داد. آنها به سیاست گذارها هشدار می دهند که سیاستی که بر پایه این فرض قرار داشته باشد که عموم مردم به طور سیستماتیک منافع خود را نادرست درک می کنند، احتمالا ناکام خواهد ماند.
اقتصاددان های کینزی دهه ۱۹۶۰ غالبا به منحنی فیلیپس استناد می کردند و معتقد بودند این منحنی حاکی از آن است که سیاست های پولی یا مالی که نرخ بیکاری را کاهش می دهند، به افزایش نرخ تورم نیز منجر خواهند شد.
مساله سیاستی مورد توجه آنها ارتباط معکوس میان این دو بود: یک درصد کاهش در نرخ بیکاری به چه مقدار افزایش تورم می انجامد؟ نئوکلاسیک ها با اینکه رابطه معکوس سودمندی میان این دو وجود دارد مخالفت می کردند. آنها اعتقاد داشتند که افزایش تقاضای کل تنها به این دلیل بیکاری را پایین می آورد که افزایش قیمت های ناشی از آن پیش بینی شده نمی باشد، زیرا بنگاه هایی که به اشتباه افزایش قیمت ها در بازار را افزایش بازدهی واقعی فرض می کنند، تمایل به افزایش تولید خواهند داشت و کارگرانی که به اشتباه افزایش دستمزدها در بازار را افزایش قدرت خرید خود می دانند، تمایل خواهند داشت که در صورت بیکار شدن هرچه سریع تر در شغلی دست به کار شوند. با این حال افزایش تولید و کاهش بیکاری موقتی خواهد بود، زیرا نه بازدهی بنگاه ها و نه قدرت خرید کارگرها واقعا افزایش نیافته است. هر زمان که این بنگاه ها و کارگران به اشتباه خود پی ببرند، به سطوح پیشین تولید و عرضه نیروی کار بازخواهند گشت.
علاوه بر آن این افراد که یک بار اشتباه کرده اند، دوباره به راحتی توسط همان سیاست فریب نخواهند خورد. ترکیب انتظارات عقلایی و این اصل اساسی تحلیل های نئوکلاسیک ها مبنی بر آنکه مقدار عرضه شده با مقدار مورد تقاضا برابر است، تضمین می کند که سیاست های سیستماتیک و خالص مربوطه به تقاضای کل اثرات واقعی بر اقتصاد نخواهند داشت. رابطه معکوس موجود در منحنی فیلیپس را بدان دلیل می توان در داده ها مشاهده کرد که همواره بخشی از سیاست ها پیش بینی نشده است، اما سیاست گذارها نمی توانند از این امر بهره ببرند، چرا که عموم مردم هرگونه سیاست سیستماتیکی را به خوبی تشخیص می دهند و فریب آن را نخواهند خورد. از آنجا که «قضیه ناکارآمدی سیاست ها» با این دیدگاه رایج کینزی که سیاست های پولی می توانند اثرات رکود را جبران کنند به مخالفت برخاست، این مباحث به قابل توجه ترین نتیجه اقتصاد کلان نیو کلاسیک های اولیه تبدیل شد.
قضیه ناکارآمدی سیاست ها غالبا به درستی درک نشده است. این قضیه ادعا نمی کند که هیچ یک از سیاست های دولتی بر اقتصاد اثر نمی گذارند. به عنوان مثال سیاست های معطوف به مخارج دولت تغییراتی را در سهم واقعی دولت از GDP به بار می آورند و تولید و اشتغال را تحت تاثیر خود قرار می دهند. قضیه مذکور محدود به اثراتی است که تغییر در دیون دولت (پایه پولی و بدهی های دولت) بر نرخ تورم به جا می گذارد. بنابراین این
قضیه از این لحاظ با یک اصل دیگر
نئو کلاسیک ها یعنی تعادل ریکاردویی ارتباط دارد (رجوع کنید به بدهی ها و کسری های دولت). تعادل ریکاردویی مبتنی بر آن است که اهمیتی ندارد تامین مالی مخارج دولتی از طریق مالیا ت ها تامین شده باشد یا از طریق بدهی. چرا که به نظر می رسد جایگزینی بدهی با مالیات، درآمد قابل تصرف را در حال حاضر افزایش می دهد، اما از آنجا که این بدهی ها باید همراه با بهره بازگردانده شوند، مالیات دهنده های عقلایی تمام این پول بادآورده را حفظ خواهند کرد تا بتوانند در آینده از پس پرداخت صورتحساب های مالیاتی برآیند. این امر باعث می شود که تغییری در مخارج روی ندهد. تعادل ریکاردویی از آن جهت بحث برانگیز مانده که به فرضیاتی درباره پیش بینی های عموم مردم و فهم آنها از سیستم مالی وابسته است؛ مواردی که ارتباط نزدیکی با فرضیه انتظارات عقلایی دارد و نیز بر مبنای فرضیات قابل بحثی راجع به اصابت مالیات ها و مخارج قرار دارد.
نقد لوکاس
سیاست های پیش بینی نشده اثرات واقعی به همراه دارند، اما از آنجا که پیش بینی نشده هستند، نمی توانند سیستماتیک باشند و از این رو نمی توانند برای جهت دهی به اقتصاد مورد استفاده قرار گیرند. دوباره منحنی فیلیپس را در نظر بگیرید. به ازای یک واحد درصد افزایش سطح قیمت ها، نرخ بیکاری چه میزان کاهش می یابد؟ لوکاس معتقد بود که پاسخ این سوال به قاعده سیاستی بستگی دارد. اگر این قاعده به گونه ای بوده است که نرخ تورم را تا حد صفر کاهش دهد (قیمت ها ثابت نگاه داشته شوند) آنگاه این افزایش قیمت ها پیش بینی شده نبوده و نرخ بیکاری کاهش خواهد یافت. اگر قاعده سیاستی به این شکل بوده است که نرخ تورم در مقدار ثابت یک درصد حفظ شود (قیمت ها هر سال به میزان یک درصد رشد کنند) این افزایش به همان میزانی خواهد بود که سیاست سیستماتیک هدف گذاری کرده بود، یعنی نرخ تورم کاملا پیش بینی شده خواهد بود و بیکاری تغییر نخواهد کرد.
همچنین اگر این قاعده نرخ تورم ثابت دودرصدی را هدف قرار داده باشد، آنگاه افزایش یک واحد درصدی نرخ تورم از آنچه که پیش بینی شده است، کمتر می شود و بیکاری افزایش خواهد یافت. این روابط معکوس مختلف حاکی از آنند که هر قاعده سیاستی، منحنی فیلیپس متفاوتی دارد. منحنی فیلیپسی که تحت یک نظام سیاستی برآورد شود، نمی تواند دقیقا پیش بینی کند که تحت یک نظام متفاوت چه اتفاقی روی خواهد داد.
لوکاس اعتقاد داشت آنچه در این مثال در رابطه با منحنی فیلیپس صدق می کند، در رابطه با اغلب روابط مهم موجود در مدل های کلان اقتصادسنجی که برای ارزیابی سیاست های اقتصادی استفاده می شوند، صادق است. تحلیل او به عنوان نقد «لوکاس» یا نقد «ناپایداری سیاست ها» شناخته می شود.
میراث اقتصاد کلان نئوکلاسیک ها
نئوکلاسیک ها پایه های فنی اقتصاد کلان جدید را به میزان شدیدی تغییر دادند. امروزه تعداد زیادی از اقتصاددان ها نقد لوکاس را می پذیرند. در واکنش به این امر اقتصاددانان به دنبال شیوه هایی بودند که با وارد ساختن انتظارات عقلایی و عکس العمل مردم به قواعد سیاستی مدل های خود، تغییر روابط در اثر تغییر نظام سیاستی را دقیقا پیش بینی کنند. از آنجا که انتظارات عقلایی به ساختار یک اقتصاد وابسته است، تلاش برای ایجاد بنیان های خرد برای اقتصاد کلان دیگر بازارهای مختلف را به طور مجزا در نظر نمی گیرد، بلکه بر تعادل عمومی میان آنها تمرکز می نماید و مدل های پویا جایگزین مدل های ایستا شد ه اند. برای ارزیابی اقدامات سیاستی تنها نمی توان بر اساس عملکرد فعلی آنها قضاوت کرد، بلکه باید اینکه چگونه قضاوت های افراد درباره آینده را تغییر می دهند نیز مدنظر قرار گیرد.
در حالی که اقتصاددان های معدودی چنین فرض می کنند که دولت می تواند عموم مردم را به طور سیستماتیک فریب دهد، بسیاری از اقتصاددانان دیگر به فرضیه انتظارات عقلایی به عنوان توصیفی از انتظارات واقعی مردم شک دارند. برخی از اقتصاددان ها از جمله کسانی مثل سارجنت که جزو اولین نئوکلاسیک ها بودند، به بررسی مدل های یادگیری پرداخته اند که موید آن است که غلبه بر خطاهای مربوط به انتظارات، فرآیندی است که زمان خواهد برد.
اما اغلب اقتصاددان ها حتی کسانی از میان نئوکلاسیک ها، قضیه ناکارآمدی سیاست ها را نمی پذیرند. این باور به میزان گسترده ای وجود دارد که دستمزدها و قیمت ها به سرعت و به راحتی به مقادیری که برای تعادل بلندمدت میان مقادیر عرضه شده و مورد تقاضا نیاز است، تغییر نمی یابد. بنابراین حتی اگر سیاست های پولی در بلندمدت فاقد اثرگذاری باشند، می توان در کوتاه مدت از آنها استفاده های قابل ملاحظه ای به عمل آورد. در حالی که جست وجوی بهینه و تغییرات ارادی در عرضه نیروی کار بخش بزرگی از نرخ های معمولی بیکاری را توضیح می دهند، بسیاری از اقتصاددان ها این که موارد فوق بتوانند بیکاری بالا در دوران رکود را توضیح دهند، زیر سوال می برند.
آیا نرخ بیکاری ۲۵درصدی رکود بزرگ نتیجه تصمیم جمعی به عدم انجام کار و اختصاص وقت به فراغت بود؟ در نقدهای نئوکینزی معمولا چنین فرض می شود که بیکاری در حقیقت به واسطه دستمزدهای بالاتر از سطح موردنیاز جهت تسویه بازار کار به وجود می آید. اما اینکه دقیقا چه چیزی باعث می شود که بنگاه ها از کسب مزیت از این شرایط اجتناب ورزند همچنان محل بحث است.
نویسنده: کوین هوور
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
درباره نویسنده: کوین هوور، استاد دپارتمان اقتصاد و فلسفه دانشگاه دوک است. او رییس پیشین انجمن تاریخ اقتصاد و رییس پیشین شبکه بینالمللی متدهای اقتصادی بود و هماکنون ویراستار مجله روششناسی اقتصادی است.
منابعی برای مطالعه بیشتر
Hartley, James, Kevin D. Hoover, and Kevin D. Salyer, eds. Real Business Cycles: A Reader. London: Routledge, ۱۹۹۸. Important articles for and against real business cycle models, including Finn E. Kydland and Edward C. Prescotts seminal Time to Build and Aggregate Fluctuations, and the editors introduction that presents an accessible, critical account of the models.
Hoover, Kevin D. The New Classical Macroeconomics: A Sceptical Inquiry. Oxford: Blackwell, ۱۹۸۸. General account of the new classical economics.
Lucas, Robert E., Jr. Studies in Business Cycle Theory. Oxford: Blackwell, ۱۹۸۱. Some of Lucass own articles are collected here, including Econometric Testing of the Natural Rate Hypothesis, a formal but relatively accessible presentation of key new classical ideas, and Understanding Business Cycles, which lays out the basis for the new classical theory of the business cycle
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.