طراحی شهری در اندیشه ی مدرن و پسامدرن(۲)
پرسش از چیستی پسا مدرنیسم یا ارزش گذاری بر آن از موضوعات بحث برانگیز قرن بیست و یکم است. چنانکه می توان به تعاریف متفاوت از پسا مدرنیسم برخورد. به نظر برخی از نظریه پردازان مانند لیوتار، دریدا و بودریلار، پسا مدرنیسم کاملاً جدا از مدرنیسم است. میان این دو تفاوت های بنیادین وجود دارد و پسا مدرنیسم، مدرنیسم را مردود می شمارد. برخی دیگر از نظریه پردازان مانند
ب. پسا مدرنیته
۱٫مفهوم پسا مدرنیته
پرسش از چیستی پسا مدرنیسم یا ارزش گذاری بر آن از موضوعات بحث برانگیز قرن بیست و یکم است. چنانکه می توان به تعاریف متفاوت از پسا مدرنیسم برخورد. به نظر برخی از نظریه پردازان مانند لیوتار، دریدا و بودریلار، پسا مدرنیسم کاملاً جدا از مدرنیسم است. میان این دو تفاوت های بنیادین وجود دارد و پسا مدرنیسم، مدرنیسم را مردود می شمارد. برخی دیگر از نظریه پردازان مانند جیمسن (F.Jameson) با نظریه ی منطق پساسرمایه داری، آندریاس هایسن (Andreas Huyssen)با نظریه ی نئو مدرنیسم، مارک اوژه (Marc Augé) با نظریه ی فرامدرنیسم، پسا مدرنیسم را ادامه ی مدرنیسم قلمداد می کنند. در این دیدگاه پسا مدرنیسم یک نقطه ی بحرانی در داخل مدرنیسم انگاشته می شود. و نتیجه آن که اجماعی بر چیستی پسا مدرنیسم وجود ندارد.
بنابراین مفیدتر خواهد بود اگر به جای تجسس در تعریف این مفهوم و بحث پیرامون درستی یا نادرستی هر یک از نظریات مورد اشاره، به درک پسا مدرنیسم بپردازیم. یکی از نخستین افرادی که واژه ی پسا مدرن را به کار برد، نقاش و منتقد هنری انگلیسی جان واتکینز چاپمن (John Watkins Champman) بود. وی درباره ی نقاشی های سالهای ۱۸۷۰ فرانسه که نسبت به موج نقاشی امپرسیونیست مدرن تر بودند و به نظر او آوانگاردتر محسوب می شدند، صفت پسا مدرن را به کار گرفت. بعدها فیلسوف آلمانی رودلف پانویتس (Rudolf Pannwitz)، در جریان جنگ جهانی اول کتابی منتشر ساخت که در آن مفهوم پسا مدرن را برای اشاره به زوال ارزش های اومانیستی در اروپا به کار برد. همچنین تاریخدان انگلیسی آرنولد تونی بی در کتاب خود “مطالعه ای بر تاریخ” (۱۹۴۷) تاریخ غرب را به چهر دوره تقسیم می کند؛ عصر تاریکی (۶۷۵-۱۰۷۵)، قرون وسطی (۱۰۷۵-۱۴۷۵)، عصر مدرن (۱۴۷۵- ۱۸۷۵) و عصر پسا مدرن (از ۱۸۷۵ تا کنون). در سال ۱۹۷۱ مقاله ای تحت عنوان POSTmodernISM:A Practical Bibliography، توسط ایهاب حسن (Ihab Hassan) منتشر شد. در این مقاله مفهوم پسا مدرن به شکل نظام مند در زمینه ی ادبیات بحث شده است. این مفهوم سپس وارد علوم اجتماعی، نشانه شناسی و فلسفه شده است.
علیرغم معانی متعدد و بحث برانگیز، نخستین اصل تفکر پسا مدرن پذیرش چندگانگی به عنوان وضعیت فرهنگی غیرقابل تغییر در جهان است. چندگانگی فرهنگی ایستگاهی بر مسیر پیشرفت نیست که دیر یا زود بشریت از آن عبور خواهد کرد، بلکه یکی از مؤلفه های بنیادین هستی است. به نظر دیوی (Davey)، فلسفه ی پسا مدرن از یک پرسش ساده اما تأثیرگذار الهام می گیرد؛ بر چه اساسی می توان یک دیدگاه نظری را بر دیگری ترجیح داد؟ دیدگاه نظری مورد بحث در این پرسش خط سیر پیشرفت مدرنیسم است که رو به سوی غرب دارد. در راستای این طرز فکر، نظریه پردازان پسا مدرن به نفع چندگانگی در مقابل توتالیته و سیستم یا به عبارتی در مقابل مدرنیسم وارد نبرد می شوند. آنها به تحلیل های خرد و سیاست های خرد اهمیت می دهند و عموماً تئوری های کلان و سیاست های کلان را رد می کنند. از این رو بحث های پیرامون ساخت اجتماعی پسا مدرنیسم نتایج گوناگونی به بار می آورد. به نظر برخی از اندیشمندان مانند جنکز و فیشمن، پسا مدرنیسم بیانگر از بین رفتن باور به مدرنیسم و بازاندیشی در تئوری مدرنیته است. پسا مدرنیسم ایمان به وجود چندگانگی است. افزایش تردید نسبت به تعصب های گذشته است. پسا مدرنیسم هستی را کلیتی جهانشمول نمی داند و برای پرسش ها در پی پاسخ های قاطع و کامل نیست. در تفکر پسا مدرن صراحت معنی اهمیتی ندارد بلکه پرباری معنا اهمیت پیدا می کند. به جای گزاره ی “یا این، یا آن” می کوشد گزاره ی “هم این، هم آن” را بنشاند. پسا مدرنیسم سوژه را در مرکز قرار می دهد و راه را برای عقلانی سازی چندگانه می گشاید. بدین ترتیب امکان ساماندهی اجتماعی بر اساس فردیت را فراهم می کند. در دوره ی روشنگری خدا از مرکزیت نظم مقدس کنار گذاشته شد و انسان به جای او نشست. در حالیکه در پسا مدرنیسم نه خدا و نه انسان هیچ یک مرکزیت ندارند. پسا مدرنیسم یک نظم بدون مرکز است. در این نظام انسان نه یک خرد منطقی و نه سوژه ای آگاه و سازنده ی تاریخ محسوب نمی شود بلکه انسان هویتی پیوسته در حال شدن، تأثیرگذار و تأثیرپذیر است که ممکن است در موقعیت های مختلف سوژه ای قرار گیرد و دچار چالش شود. درحالیکه تفکر مدرن شباهت ها و ویژگی های قابل مقایسه را برجسته می کند، پسا مدرنیسم بر تفاوت ها تأکید دارد.
اگرچه تئوری پسا مدرن حد و مرزها را درنوردیده و جهانی جدید تصویر می کند، نمی توان نظریه های موجود در زمینه ی انقطاع کامل مدرنیسم و پسا مدرنیسم را قانع کننده دانست. همانگونه که ماکس هورکهایمر بیان می کند؛ ما بیش از آنکه شاهد شکل گیری کامل یک جامعه ی پسا مدرن باشیم در یک مرحله ی گذر هستیم. و اگرچه پسا مدرنیسم مانند دو جنگ جهانی و فرهنگ توده ای، به یکی از اجزای ناگسستنی جهان معاصر تبدیل شده است لذا هنوز یک پروژه ی تمام شده محسوب نمی شود. همانگونه که لیوتار نیز آنجا که درباره ی ماهیت پسا مدرنیسم بحث می کند آن را یک پروسه ی در حال انجام و تمام نشده معرفی می کند و می گوید؛ پسا مدرنیسم بخشی از مدرنیسم است، هرچند هدف مدرنیستی دنبال نمی کند اما در پیدایش و شکل گیری خود یک پروسه ی مدرنیستی است. برخی از متفکران نظیر اولریش بک (Ulrich Beck) و آنتونی گیدنز، اساساً با به کار بردن مفهوم پسا مدرنیته مخالف هستند. به نظر آنها تحولات به وجود آمده را می توان با مفاهیمی مدرن تبیین نمود.
۲٫پسا مدرنیسم و ساخت اجتماعی
نظریه پردازان مدافع پسا مدرنیته، بر این باورند که تکنولوژی رسانه و ارتباطات، تولید کننده ی یک علم جدید و بیانگر تحولی پسا مدرن در نظام اجتماعی و اقتصادی است. بودریلار و لیوتار این تحول را در چهارچوب اشکال جدید دانش و تکنولوژی توضیح می دهند حال آنکه نومارکسیست هایی چون جیمسن و هاروی، پسا مدرنیته را نتیجه ی نفوذ هر چه بیشتر سرمایه و یکدست شدن جهان به دلیل نظام سرمایه داری می دانند. این شرایط پایه های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نظریه پسا مدرن را تشکیل می دهد.
در دوره ی پسا مدرن نقد مدرنیته همزمان با نقد توسعه در کشورهای غربی همراه است. به ویژه پس از نیمه ی دوم دهه ی ۱۹۷۰ تلاش هایی در راستای حل بحران اقتصادی آغاز شد که نتیجه ی آن به وجودآمدن تحولات ساختی نظیر ؛ به وجود آمدن تکنولوژی های جدید، تجزیه ی پروسه ی تولید و دگرگونگی گروه های مصرف. نتیجه ی این تحولات ساختی از اقتصاد تا سیاست و فرهنگ خود را نشان داد و همچنان اثرگذار است.
در ابتدای امر پدیده ی پسا مدرنیسم به عنوان موجی ناپایدار و گذرا درک شد. پایدار بودن طرز تفکری که هیچ نظام جامعی را مطرح نمی کرد و تمام نیروی خود را از نقد بر مدرنیته می گرفت، قابل تصور نبود. پسا مدرنیسم نخست در معماری تجلی کرد و به این ترتیب امکان گسترش یا دست کم مورد بحث واقع شدن یافت. به مرور زمان پا از حیطه ی هنر و ادبیات بیرون نهاد و به عنوان یک شیوه ی تفکر و سبک زندگی انعطاف پذیر مطرح شد که به خوبی می توانست با ویژگی های زمانی خود را تطبیق دهد. به موازات تحولات به وجود آمده در اندیشه ی اجتماعی، مد و پوشش و اشکال نوین زندگی روزمره با کمک گرفتن از پسا مدرنیسم، در مقابل حرکت های اجتماعی و عرصه ی سیاست قرار گرفتند.
همانگونه که پیشتر عنوان شد از سال های ۱۹۷۰ با بروز پسا مدرنیسم در معماری رویکردی جدید به جهان مورد بحث مجامع علمی قرار گرفت. بحث برانگیزترین حوزه در تفکر پسا مدرن همان معماری است. چرا که معماران بناها و آثار مشخصاً پسا مدرن ارائه نموده اند. میشل فوکو قرن نوزدهم را عصر زمان یا عصر تاریخ می نامد در حالیکه قرن بیستم را عصر مکان می داند. معماری تجلی پسا مدرنیسم در زیبایی شناسی بصری آن است. از این رو پسا مدرنیسم و معماری رابطه ای نزدیک با یکدیگر برقرار نموده اند.
در ۱۵ جولای ۱۹۷۲ برخی بناهای محله ی Pruitt-Igoe در شهر سنت لوییس ایالت میسوری امریکا با دینامیت منفجر شد. جنکز (Charkles Jencks) معمار امریکایی آن را” مرگ معماری مدرن” نام نهاد.
۳٫ معماری پسا مدرن و طراحی شهری
۳٫۱٫ معماری پسا مدرن
در سال ۱۹۶۶ با انتشار کتاب ” پیچیدگی و تضاد در معماری” نوشته ی رابرت ونچوری (Robert Venturi) در امریکا و کتاب ” معماری شهر” اثر آلدو روسی (Aldo Rossi) در ایتالیا، دورانی جدید در معماری رقم خورد. ونچوری از ایده ی رفرانس دهی به بیش از یک مفهوم دفاع می کرد و روسی نیز معتقد بود الگوهای ثابت شده در ذهن انسان ها مستلزم بازبینی است و صورت های پایدار در گذر زمان ممکن است حاوی مفاهیم جدید شوند و کاربرد جدیدی پیدا کنند. این نظریات در عرصه ی معماری سنگ بنای پسا مدرنیته را بنیان نهاد. گرچه در هیچ یک از این دو کتاب واژه ی پسا مدرن به کار نرفته و صرفاً از امکان وجود آلترناتیوهایی برای معماری مدرن سخن رفته است. نخستین استعمال آگاهانه ی این واژه در سال ۱۹۷۵ توسط جنکز در مقاله ی “معماری پسا مدرن” به چشم می خورد.
بررسی معماری پس از مدرن نشان می دهد به موازات اندیشه های پسا مدرن مبتنی بر ناهمگنی، چند صدایی و چندپارگی، رویکردهای بسیار متفاوتی به وجود آمده است. در درون این ساختار چند پاره، نگرش های متفاوتی پدید آمده که دو نگرش اساس در میان آنها به چشم می خورد؛ نگرش التقاطی – پوپولیستی و نگرش نو کلاسیک. نگرش نخست منبعث از آرای ونچوری دانسته می شود. در این نگرش به جای صراحت، قطعیت و عدم چالش با مفاهیم پیچیدگی، ابهام، چالش در معماری، تلمیحات تاریخی، اشارات سمبلیک، تأکید بر مرزهای میان داخل و خارج مواجه هستیم. ونچوری این مفاهیم را با الهام گرفتن از سبک های پاپ آرت و متد کولاژ بسط داده است. نگرش دوم در ایتالیا به وجود آمده و رویکردی منطقی تر و قابل بحث در محافل آکادمیک ارائه می کند. در این نگرش به جای پاپ آرت از آثار نوستالژیک پیش از دوران مدرن بهره گرفته شده است. صاحب نظران نو کلاسیک، شکل دادن به یک بنا بر اساس کارکرد آن را رد می کنند. به نظر آنها یک بنای معماری پیش از هر چیز تجسم یافتن یک اندیشه است. این دسته از متفکران در برابر مصرف گرایی و اقتصاد بازار مقاومت می کنند.
معماری پسا مدرن از یک سو ایدئولوژیک است و از سوی دیگر ماهیتی مادی دارد. بنابراین معماری پسا مدرن از سویی دارای محتوایی جدید است و از سوی دیگر نوعی طرز بیان جدید به شمار می رود. معماری پسا مدرن نیز مانند معماری مدرن به موازات تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توسعه یافته است. در دوران پسا صنعتی (پس از دهه ی ۱۹۶۰)، جامعه ی شبکه ای جایگزین جامعه ی صنعتی شده، پارادایم کار/تولید به پارادایم اطلاعات تغییر یافته است. به نظر جنکز ریشه های معماری پسا مدرن را باید در دو تحول مهم تکنولوژیک جستجو کرد؛ اولاً ابزارهای ارتباطی جدید مرزهای مرسوم مکان و زمان را درنوردیده و به این ترتیب از یک سو اینترناسیونالیسم جدیدی خلق کرده و از سوی دیگر در داخل جوامع و شهرها تمایزات درونی ایجاد نموده است. ثانیاً چندپارگی به وجود آمده به فناوری ارتباطی پیچیده ای منجر شده که تا حد زیادی در برهم کنش اجتماعی مؤثر بوده و به بازتولید تفاوت ها دامن زده است.
۳٫۲ طراحی شهری پسا مدرن
تحولات به وجود آمده پس از نیمه ی دوم قرن بیستم در برداشت از مکان شهری و در نتیجه در طراحی مکان شهری اثرگذار بوده است. در این سال ها شهرها همچنان به شاهد ورود خیل عظیم مهاجران بوده اند. البته این مهاجرت ها با دوران صنعتی تفاوت داشت و دلیل آن رشد فناوری ارتباطات در شهرها بوده است. در نتیجه ی توسعه ی فناورانه، محدودیت های مکانی و فضایی تا حد زیادی رفع شده و شهر چه از داخل کشور و چه خارج کشور مقصد مهاجران بسیاری قرار گرفت. با ورود مهاجران داخلی و خارجی، جمعیت شهرها به سرعت افزایش یافته و گاه بر ده یا بیست میلیون نفر بالغ شده است. به این ترتیب جهان به سرعت به سمت شهری شدن پیش رفته است. طبق آمار ، تنها ۷۸ شهر تا سال ۱۹۵۰ جمعیتی بیش از یک میلیون نفر داشته اند در حالیکه این رقم در سال ۱۹۸۵ به ۲۵۸ شهر رسیده است. بر اساس پیش بینی سازمان ملل، تعداد شهرهای دارای جمعیتی بیش از یک میلیون نفر در سال ۲۰۱۰ به ۵۰۰ شهر و تا سال ۲۰۲۵ به ۶۴۰ شهر خواهد رسید. با توجه به موج جدید مهاجرتی شکل شهر نیز دگرگون شده است.
با سخت تر شدن کنترل شهرها به سبب افزایش مهاجران، طراحی مکان های شهری نیازمند نگرشی جدید بود. معماری پسا مدرن به پیشگامی جنکز از این نظریه دفاع می کرد که برای اصلاح شکل شهرهایی که به سرعت در حال بزرگ شدن هستند نمی توان تنها از یک الگو پیروی کرد. به نظر معماری پسا مدرن، معماران مدرن بناهایی در شهر ساختند که هر کدام یک شاهکار هنری محسوب می شود در حالیکه شهر به خودی خود یک اثر هنری است. بناهای درهم فشرده نتیجه ی میلیونها خرد و انتخاب فردی است. گوناگونی آنها زاییده ی اتفاقات پیش بینی نشده است.یک فرد هرچند نابغه باشد نمی تواند این بنای عظیم را به تنهایی طراحی کند و بسازد. در نتیجه ی چنین برداشت هایی طراحی شهری مدرن جای خود را به طراحی پسا مدرن داد. به تعبیر هاروی، طراحی پسا مدرن بافت شهری را به صورت تکه تکه می بیند. اشکال مختلف در گذر زمان بر روی هم انباشته شده اند. کاربرد فعلی مکان شهری که اغلب حالتی گذرا دارد مانند کولاژی بر کاربری های گذشته ساخته می شود. از آنجا که تحت کنترل داشتن تمامیت شهر غیرممکن است، طراحی شهری به شکلی ساده در پی سنت های منطقه ای و تاریخ محلی بر می آید تا فضایی حساس نسبت به تمایلات فردی، نیازها و تخیلات بسازد. به این ترتیب اشکال معماری نوینی خلق می شود که کاملاً بر پایه ی سلیقه ی مشتریان (کاربران) بنا شده است. مکان هایی محرم و شخصی شده که گاه می تواند یادمانی سنتی یا جشنواره ای از نمایش ها باشد. پسا مدرنیسم با پشت کردن به تمام ایده آل های مدرنیته، شعار” همه چیز ممکن است” سر داده و در معنی اصلی کلمه نوعی معماری آزاد و بی قید پدید آورده است که به اکلکتیسیسم ( گزینش درآمیزی، التقاط) می انجامد.
با این وجود پسا مدرنیسم می تواند تهدیدی علیه طراحی شهری قلمداد شود. از آنجا که پسا مدرنیسم شهر را تکه تکه می بیند در مقابل طراحی شهری قرار می گیرد که ادعای حل مسائل شهری را دارد. در دیدگاه پسا مدرن شهر به خودی خود حاوی معنی است و سلطه ی نظمی از پیش تعیین شده بر آن ناممکن است. پسا مدرنیسم شهر را عرصه ی گوناگونی و تفاوت می داند. پسا مدرنیسم تلاش دارد انسان ها را نسبت به تسلط اندیشه های مدرنیستی آگاه کند. آنچه مدرنیسم به عنوان هویت ملی، فرهنگ ملی و نیازهای متوسط انسانی تبلیغ کرده است تنها یک خیالبافی است و در جهان واقعیت همانگونه که نمی توان از یک تاریخ و یک فرهنگ سخن گفت، انسان ها نیز نیازهای متفاوتی دارند. پسا مدرنیسم نقشه ی شهر را از دست شهروندان گرفته و شهرهایی بدون نقشه و بدون یک نقطه ی مرجع ثابت پدید آورده است.
در اندیشه ی معماری مدرن، زیبایی شناسی یک بنا در گرو کارآمدی آن و میزان موفقیت در برآوردن نیازهای انسان بود. شکل بنا و مصالح به کار رفته در درجه ی دوم اهمیت قرار داشت. اندیشه ی پسا مدرن در مقابل مدرنیسم، از ایده ی ابهام در تعریف کارکرد دفاع می کند. در جهان امروز نمی توان تعریفی جهانشمول از کارکرد داشت. برای ارائه ی چنین تعریف جامعی به یک نظام فکری جهانشمول نیاز است که از سوی تمام انسان ها پذیرفته شده باشد. و این امر در شیوه ی تفکر پسا مدرن ناممکن تلقی می شود. چرا که درستی و نادرستی نمیتواند جهانشول باشد. درستی در زمان و مکان محدود شده است. مهم ترین نقطه ی افتراق این دو سنت فکری در عرصه ی معماری و طراحی شهر آن است که مدرنیسم در سازماندهی فضایی در چهارچوب اهداف اجتماعی حرکت می کند در حالیکه درک پسا مدرن از مکان، فضایی بدور از هرگونه پیوند اجتماعی است. به نظر معماری پسا مدرن، هنرمند (معمار) در انتخاب شکل و فرم بصری اثر خود کاملاً مختار است اگرچه این فرم به سلیقه ی عام نیز پاسخ می دهد. البته در حال حاضر به دلیل تسلط مکانیسم اقتصاد بازار، اختیار هنرمند محدود شده است.
پسا مدرنیسم پایه های منطقی برداشت کلیت گرا از شهر را مخدوش ساخته است. نمای شهر مدرن نمایی است که از پنجره ی هواپیما دیده می شود در حالیکه شهر پسا مدرن از دریچه ی نگاه شهروندی که در کوچه ای در حال حرکت است مشاهده می شود. این شهر از هرگونه کل نگری خالی شده و اجزای آن به صورت تکه تکه درک می شود. به علاوه این تکه ها، تکه های یک کل منسجم نیست بلکه هر کدام موجودیتی جداگانه و نظامی متفاوت دارد. پسا مدرنیسم در جستجوی منطقی برای پیوند دادن اجزای شهر نیست.
مدرنیته به دنبال طراحی شهرهایی یک شکل و یکپارچه، با حداکثر امکان کنترل آن بود. اما به نظر هاروی طراحی شهری پسا مدرن پروسه ای آشفته، باز و به مثابه یک بازی است، غیر قابل نظارت و بی نظم.
به نظر جنکز، پسا مدرنیسم به مسائل شهری پاسخ هایی ضمنی (contextual) و کنایه دار می دهد و استراتژی هایی متفاوت اتخاذ می کند. ضمن این که به سلیقه های مختلف امکان بروز در شهر می دهد. به ویژه پس از سال های ۱۹۸۰ هر چه بیشتر شاهد ساخت بناهای تأثیرگذار پسا مدرنیستی هستیم. مواجهه با شهر به مثابه یک کولاژ هدف استراتژیک پسا مدرنیسم بوده است.
ج. سیمای شهرهای قرن ۲۱
در طراحی شهری امروز نه تفکر مدرن و نه پسا مدرن هیچ یک به تنهایی حاکم نیست. لذا نمی توان ادعا کرد سازماندهی فضای شهری توسط یکی از این دو رویکرد انجام می گیرد. نگاهی به شهرهای قرن بیست و یکمی (در غرب) نشان می دهد که طراحی شهری در آن ها منبعث از برهم کنش ایده های مدرن، پسا مدرن و جهانی شدن است.
سازماندهی فضایی کلان در شهرهای امروزی، برای دوره های زمانی نسبتاً طولانی ( ۱۵ تا ۲۰ سال یا بیشتر) توسط طرح های تفصیلی شهر برنامه ریزی می شود. علاوه بر آن سیاست های خرد برای شکل دادن به مناطق شهری اتخاذ می شود البته تا جایی که با اساسنامه ی مورد توافق در طرح کلان منافات نداشته باشد. بنابراین می توان در مناطق مختلف شهر به گونه های مختلف طراحی شهری برخورد. ضمن این که فضاهای دارای مالکیت خصوصی با سلیقه های شخصی گوناگون سازماندهی می شوند.
به ویژه در مناطق مسکونی سازماندهی های فضایی گوناگون و طرح های معماری مختلف دیده می شود که هم علت و هم نتیجه ی تکه تکه شدن فضای شهری است. در حالیکه فضای شهری تحت تأثیر تمایلات فردی بازسازی می شود، شهر تکه تکه می شود. با تجزیه ی فضا انسان هایی که در شهر زندگی می کنند نیز از یکدیگر دور می شوند. جدا شدن مکان های زندگی انسان ها در شهر سبب تجزیه ی گروه های اجتماعی و ایجاد پرتگاه های فرهنگی میان شهروندان می شود. این وضعیت به ویژه در مورد جدایی مناطق مسکونی اقشار مرفه از دیگر گروه های جامعه ی شهری به خوبی مشهود است. به نظر مارکوس و کپمن، مناطق سکونت شهرنشینان در هر دوره ای بنا به تفاوت های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی ساکنان از یکدیگر جدا شده است اما در شهرهای امروزی این پدیده با صراحت و قدرت بیشتری دیده می شود. خطوط جدا کننده گاه به شکل دیوارها و مرزهای (نمادین یا واقعی) غیرقابل عبور در می آید. این دیوارها انسان ها را از شنیدن صدای یکدیگر، آشنایی با هم و دیدار مصون نگه می دارد. سبب تجرید ساکنان درون حصار از افراد و گروه های بیرونی می شود.
بررسی شهرهای قرن بیست و یکمی نشان می دهد؛ شهر جدید مرکز خود را از دست داده است و عرصه ی جاده های کمربندی عریض و خیابان های پرتحرک بین مناطقِ مجزا از هم شده است. علیرغم ازدحام راه های ارتباطی میان مناطق، هر روز شاهد دورتر شدن فیزیکی و فرهنگی منطقه های مختلف هستیم. در نتیجه ی بیگانه شدن شهروندان نسبت به یکدیگر، اشکال جدیدی از جماعت های درون گرا در داخل گروه های محدود به وجود آمده است. تجزیه ی فرهنگی در شهر سبب از بین رفتن حس اعتماد اجتماعی و امنیت شده است. به طوری که شهروندان انتظار دارند هر لحظه در خیابان ، کوچه یا مترو با هرگونه رویداد نامطلوبی مواجه شوند. خیابان ها به عرصه ی حضور دائم و به ویژه شبانه ی افراد فقیری بدل شده است که از تأمین اجتماعی مناسبی برخوردار نیستند. بخش های عمومی شهر نیز از جمعیت شهری خالی شده و شهروندان هر یک به فضای خصوصی خود مابین دیوارهای غیرقابل نفوذ پناه برده اند. چرا که تنها در فضای خصوصی است که فرد احساس امنیت می کند. به عبارت دیگر شهروند قرن بیست و یکم ترجیح می دهد در اجتماعاتی همگن با افرادی مشابه خود از نظر موقعیت اجتماعی در یک منطقه ی مسکونی جدا از دیگر مناطق زندگی کند. اجتماعات همگن اجتماعاتی هستند که هویت های متفاوت را در خود راه نمی دهند، حتی در صورت ورود دیگران آنها را از نظر فرهنگی و اجتماعی به شکل عناصر خنثی در می آورند. به این ترتیب انسان ها در گتوهایی زندگی می کنند تا به واسطه ی همرنگی با دیگران خود را در امنیت و در خانه احساس کنند. به این ترتیب زندگی شهری در فضاهای داخلی شکل گرفته بر اساس سلیقه های فردی ادامه می یابد. با این حال نمی توان ادعا کرد دیوارهای بلند میان مکان های شهری، تنها دلیل یا علت مستقیم جدایی اجتماعی است. بلکه این فاصله ها به فرآیند جدایی اجتماعی یاری می رساند.
درک از زمان و مکان در قرن بیست و یکم تحت تأثیر جهانی شدن دچار تحول شده است و به این ترتیب وضوح مکان شهری نیز کم کم از میان می رود. با توسعه ی فناوری ارتباطات و فرآیند سریع راه سازی، دیگر نیازی به زندگی در داخل شهر و حضور مداوم در شهر احساس نمی شود و به این ترتیب عده ی زیادی زندگی در حومه های امن، تمیز و همگن را ترجیح داده اند و فرآیند حومه نشینی سرعت گرفته است. مرکز شهر در قرون نوزدهم و بیستم مقصد مهاجرت ها بود، در حالیکه امروزه جهت مهاجرت ها به سمت حومه تغییر یافته است. در واقع سهم مهمی از جمعیت رو به گسترش حومه، مهاجران مرکز به پیرامون هستند.
یکی از مهم ترین دلایل جدایی گزینی مکانی در شهرهای قرن حاضر که به وضوح در برخی گروه های اجتماعی دیده می شود، افزایش روزافزون پدیده ی بیگانگی (حفظ ناشناسی) است که در نتیجه ی ورود خیل انبوه مهاجران و در فرآیند جهانی شدن به وجود آمده است. به این ترتیب شهر بر اساس گوناگونی شکل گرفته است. همانگونه که ریچارد سنت (Richard Sennett) در کتاب “سقوط انسان عمومی” بیان می کند؛ “زمانی که شهرها از انسان ها انباشته شد، انسان ها پیوند با یکدیگر را از دست دادند… بیگانگان زیادی وجود داشت و انسان ها منزوی شدند.” هراس از بیگانه به بسط مفهوم زندگی خصوصی دامن زد و در نتیجه ی آن انسان ها فرار از ازدحام گیج کننده ی شهر و پناه بردن به حومه های دنج، امن و زندگی در همسایگی افرادی دیگر از طبقه ی اجتماعی مشابه خود را ترجیح دادند.
پس از دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ همراه با فرآیند جهانی شدن و تحولاتی که در ساختار اقتصادی به وجود آمد، مکان های عمومی شهری نیز اشکال متفاوتی به خود گرفت از جمله؛ مراکز خرید، پارک های موضوعی، سوپرمارکت ها، رستوران های فست فود و … . این مکان ها برای کاربران خود امکان فراغت از مکان فراهم می کنند به عبارتی شهروندان می توانند به حس توریست بودن در شهر خود دست یابند. به واسطه ی طراحی مکان به کار رفته در مراکز خرید، افراد احساس می کنند در فضایی متفاوت از شهر خود یا حتی در فضایی تخیلی حرکت می کنند. ساعت کاری در مراکز خرید عادت رایج رید و فروش در ساعات روز را متحول کرده و ساعت مصرف را به کل شبانه روز تسری داده است. ضمن اینکه مراکز خرید نسبت به خیابان ها ، میدان ها و پارک ها فضاهای امن تری محسوب می شوند. نیروهای انتظاماتی که به صورت مداوم رفت و آمد در مرکز خرید را زیر نظر دارند حس اعتماد به مشتریان می دهند. سیستم امنیتی تمامی مراحل ورود کالاها و افراد به مرکز خرید را نیز تحت نظر دارد به طوری که فروشندگان و مصرف کنندگان را از خطر آتش سوزی، حمله ی تروریستی و سرقت مصون می دارد. مراکز خرید صرفاً مکان هایی برای رفع نیازهای روزمره ی شهروندان نیست بلکه محیطی برای فراغت نیز محسوب می شود و می توان آن ها را فضاهایی چندمنظوره در نظر گرفت.
امروزه افراد بیشترین بخش از زمان خود را در خانه، محل کار و مکان های مصرف مانند مراکز خرید صرف می کنند. به این ترتیب سایر فضاهای عمومی شهر روز به روز از جمعیت فعال خالی می شود. به نظر باومن، مکان های شهری زمانی محل تجمع افرادی از مناطق مختلف شهر بود، مکان هایی که افرادی که مسائل شخصی خود را در به نحوی در جمع مطرح می کردند و نیز مسائل اجتماعی را بخشی از مسئله ی خصوصی خود می دانستند و در جهت رفع آنها تلاش می کردند، رو در رو با یکدیگر گفتگو می کردند، بحث می کردند و به تعامل می رسیدند اما در حال حاضر چنین مکان هایی چه از نظر تعدادو مساحت و چه از نظر کاربر محدود و محدودتر شده اند.
نتیجه گیری
در ادوار اخیر نظام های فکری مدرن و پسا مدرن بیشترین مباحث را در محیط های آکادمیک به خود اختصاص داده اند. با این حال هنوز اجماعی بر پایان مدرنیته و آغاز پسا مدرنیته وجود ندارد. اما تمامی اندیشمندان اتفاق نظر دارند که در چند قرن اخیر تحولاتی شگرف و بی سابقه در تاریخ بشریت، از اقتصاد گرفته تا سیاست و فرهنگ روی داده و شکل زندگی انسان را تغییر داده است.
این تحولات به بهترین شکل در معماری و طراحی مکان های شهری خود را نشان داده است. به این دلیل شهرها می توانند بهترین منابع برای درک نظام فکری مدرن و پسا مدرن در اختیار محققان قرار دهند. اصول طراحی شهری مدرن عبارتند از؛ اهمیت دادن به کاربرد مکان بیش از زیبایی آن، انبوه سازی و یک شکل سازی بناها به ویژه بناهای مسکونی، تقسیم بندی مطلق فضای شهری به چهار کارکرد اصلی مسکونی، کاری، حمل و نقلی و فراغتی. تجربه ی طراحی مدرن ناکارآمدی این شیوه را نشان داده است. به ویژه پس از نیمه ی دوم قرن بیستم که مهاجرت های بی رویه به شهرها صورت گرفت و ناکارآمدی روش های مدرن بیش از پیش آشکار شد. از ۱۹۷۰ تاکنون تفکر پسا مدرن بر طراحی شهری سایه افکنده است. این شیوه ی تفکر به نظرات مختلف امکان بروز می دهد و کاملاً متناسب با بافت اجتماعی چند فرهنگی در شهرهای بزرگ است. چرا که شهرهای مهاجرپذیری که قشرها و فرهنگ های انسانی مختلف را در خود دارد نمی توان به شیوه ی سابق اداره کرد.
با این وجود هرگز نمی توان خط قاطعی میان این دو تفکر رسم کرد. به عبارتی نظراتی که شهرها و جوامع امروزی را در یک مرحله ی گذار از مدرنیته به پسا مدرنیته تعبیر می کنند قابل اعتمادتر هستند تا نظراتی که تفوق یکی بر دیگری را بیان می کنند.
با توجه به شهری شدن جهان، طراحی مکان های شهری امر مهمی محسوب می شود. تحت تأثیر توسعه ی فناوری ارتباطات همراه با گذر از مدرنیته به پسا مدرنیته، تلقی از مفاهیم زمان و مکان دچار تحول شده است در نتیجه درک و برداشت افراد از جهان پیرامون نیز تغییر یافته است. در جهانی که پیوسته در حال تغییر است گونه ای از طراحی شهری مورد نیاز انسان های امروزی است که حداکثر کثرت را در شهرها در نظر بگیرد. طراحی شهری علاوه بر سازماندهی فضاهای مسکونی، کاری، فراغتی و راههای ارتباطی میان آنها، باید به فرهنگ شهرنشینان نیز توجه داشته باشد. آنچه شهر را به شهر تبدیل می کند هنر در کنار هم زندگی کردن افراد مختلف در یک فضا است. شهر محل گفتگو و تعامل افراد با دیگران یا به عبارتی دیگر فضای زندگی اجتماعی است و هدف طراحی مکان شهری، شکل دادن به چنین فضایی است.
Karakurt,Elif,kentsel mekan düzenleme Önerileri:modern kent planlama anlayışı ve postmodern kent planlama anlayışı, Erciyes Üniversitesi İktisadi ve İdari Bilimler Fakültesi Dergisi,Sayı ۲۶,Ocak–Haziran 2006
الیف کاراکورت توسون ترجمه رویا آسیایی
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.