بداعت منظر
بداعت منظر
از منظر بسیار حرف زده شده و اکثرا هم آن را “دلنواز بودنش ” تعریف کرده ایم .
دیگری گفته “دلبستگی بشر و چگونگی یافتن هویت بشری در مناظر و مکان ها ، احساس هویت و تعلق به مکان است . بنابراین منظر تنها آنچه می بینیم نیست ، بلکه طریقیست برای دیدن. و شاید منظر به مفهوم ناحیه ایست که توسط مردم درک میشود .
جای دیگری می خواندم ، تمام شهر منظر نیست ، ترکیب نمایان ها و کیفیت ها ، مولفه های شهر را تشکیل می دهند و منظر ، هنجارهایی مانند تناسبات بصری را حمل میکند وانسان ها نیز منظرهای متحرک شهری هستند که روح دارند .
درست ، ولی واقعا منظر چیست ؟
آیا آن را به وجود می آوریم ؟
آیا چیزیست که گاهی آن را می بینیم و گاهی نه ؟
آنچه من از یک منظر می بینم ، همانیست که شما از همان منظر می بینید ؟
آیا ما جزئی از آنیم و یا فقط نظاره گر آن ؟
لئوناردو داوینچی بخشی از عمر خود را بر این گذاشت که لبخند ژوکوند را آنچنان نقش بندد که اگر شاد بودی و آن را نگریستی ، خندانش بینی و اگر اندوهی در دل داشتی ، آن لبخند ، لبخندی غم انگیز .
و ما ، چند بار در عمرمان ، صحنه پیرمرد دست لرزان را با لبخندی خشک و غمگین از درد و تنهایی دیدیم و ندیدنش را وانمود کردیم . بارها و بارها صحنه هایی از طبیعت و زندگی روزمره خود را در تابلوهای بدیع هنرمندان تحسین کردیم و شاید هم گرانشان خریدیم و نتوانستیم آنچه در اطرافمان می گذرد را آنطور که هست بنگریم و اگر نگریستیم ، فقط بخشی از آن را دیدیم .
چند بار ، چندین ساعت در نگارستانی ، تابلوی دیوار گلی و پنجره چوبی وسط آن را با امضای عزیزی ، تماشا کرده ایم و بی تفاوت ، روزها و سالها از کنار دیوار گلی و پیرمرد چمباتمه زده رد شده ایم و بداعت این منظررا نیافته ایم ؟
در هر دو ” زمان و موقعیت ” باید گفت چه در برابر چشمان داوینچی و چه در برابر دیدگان ما ، در برابر نگاه و قلم هنرمند که ساعتها و روزها ، برای نمایش “اثر دست او که خاک و کاه را با آب ، گل کرد و دیوار خانه اش ساخت ” ، و بی تفاوتی نگاه ما هنگام گذر از کنار دیوار ، ما بین آنچه می بینیم و آنچه جهان هستیست ، همواره پنجره ای باز بوده “مجازی” به اندازه ” توان برداشت و ادراک و دید ما “از آنچه ما را در بر گرفته ، آمیخته به ” احساس ما و خاطرات گذشته ما و هر آنچه در اطراف ما شکل گرفته . ” و این “پنجره مجازی ” همان معناییست که دنبال آنیم ، برای منظر .
کوچکی و بزرگی این “پنجره ” تاثیری در برداشت ما از واقعیت نداشته و فقط گاهی منظر ، بزرگ و گاهی کوچک خواهد بود و تار و نامفهوم بودن آن هم از ندانستن زبان آفرینش نیست که ما خود جزیی از آنیم ، که این دوری ما از آنچه ما را را در بر گرفته ، کمبود درک ما از بزرگی آنست .
درک بزرگی آفرینش نه به معنای حجیم بودنش ، بلکه پذیرا بودن او از هر آنچه مخلوقش در آن می چیند یا نابود می کند .
زشتی و زیبایی “افزونها ” ، هر آنچه هست و نیست ، از ماست ، که آفرینش جز زیبایی چیزی خلق نکرد .
و اگر “پنجره منظر ” خود را با درایت باز کنیم ، آنگاه منظر واقعی زندگی ، گذشته و حال ، زشتیها ، خوبیها ، محبت هم نوع و بداعت چیدمان آنچه ما را در بر گرفته ، همه را با هم خواهیم دید .
دیدگاهی بنویسید.
بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.